بازیگران: میاواشیکوفسکا- جانی دپ- هلنا بونهام کارتر – آن هتوی- ساشا بارون کوهن- ریس آیفنز، فیلم نامه نویس: لیندا وولورتون، تهیه کننده: تیم برتون – جو روث – جنیفر تد – سوزان تد، کارگردان: جیمز بابین، محصول سال ۲۰۱۶
خلاصهٔ داستان: آلیس بعد از مرگ پدرش در جایگاه او قرار گرفته است و روی کشتی پدرش کاپیتان است. او همواره مورد تمسخر اطرافیان خود قرار میگیرد و بعنوان یک زن در این جایگاه، با چنگ و دندان شغل پدریاش را حفظ میکند اما بعد از مدتها دریا نوردی روی کشتی به خشکی میرسد اما مطلع میشود که کشتیاش را مادرش با اندک پولی به رقیبش فروخته است. /
او از فرط ناراحتی به سرزمین عجایب باز میگردد. اما متوجه میشود که حال کلاهدوز مساعد نیست و او به تازگی در حیات یا مرگ خانوادهاش شک کرده است. آلیس برای بهبود حال کلاهدوز به پادشاه زمان مراجعه میکند تا دستی به زمان ببرد و خانواده کلاهدوز را نجات دهد اما بنا بر مخالفت او، آلیس مجبور به دزدی گوی زمان میشود. بنا بر رشتهای از حوادث آلیس متوجه تغییر نیافتن تقدیر میشود و خانوادهٔ کلاهدوز که نمرده بودند بلکه اسیر بودند در کنار فرزندشان زندگی را ادامه میدهند. حال آلیس به زندگی واقعی خودش بر میگردد و مادرش قرارداد کشتی را فسخ میکند و باز هم آلیس در جایگاه کاپیتان زندگی دوبارهای را آغاز میکند.
آلیس عنصری بیرونی (دیگری) از دنیایی از جنس جهان عقلانی ما وارد دنیایی از جنس احساسات عروسکی میشود. به نوعی، جهان فیلم به دو بخش تقسیم شده است. جهان واقعی و جهان تخیلی. که در واقع در این فیلم عنصر عقل و احساس جایشان با یکدیگر عوض شده است. یعنی آلیس به مثابه عنصری از دنیای عقلانیت در واقع بیشتر بار احساسی قصه را بر دوش دارد و جهان عروسکی عنصر مقابله گر با احساسات است.
بر عکس آن چیزی که بنای تفکری ما را تشکیل داده است، بنابر تخیلی بودن دنیای عروسکی که تا قبل، تیم برتون همواره رقم میزد، در داخل جهان فیلم که قرار میگیریم، عنصری که از جهان خارجی وارد دنیای تخیلی جیمز بابین
میشود، بعنوان عنصری است که باعث تغییر در دنیای ثابت عروسکی میشود.
آلیس وارد جهان زمان میشود و در عرصهٔ خدای زمان مداخله میکند. او سعی دارد با دزدیدن گوی زمان، از جنگی که باعث کشته شدن خانوادهٔ کلاهدوز میشود جلوگیری کند، اما پس از دشواریهای فراوان، متوجه این موضوع میشود که او هیچ گاه نمیتواند از اتفاقی که دیر یا زود شکل میگیرد، جلو گیری کند.
ملکهٔ انتقام که کلهای به شکل قلب دارد، سالها است که مورد تمسخر مردم قرار گرفته است و از همان موقع انتقام جو شده است. آلیس سعی دارد با استفاده از گوی زمان به دوران کودکی او باز گردد و جلوی ملکهٔ انتقام را که با ساعتی برخورد میکند را بگیرد و موفق میشود، اما چند ثانیه بعد کلهٔ ملکه به استخر میخورد و همان اتفاق برای او تکرار میشود. آلیس قادر به توقف حوادثی که دیر یا زود اتفاق می افتند، نیست. او فقط میتواند از آنها یاد بگیرد. (دیالوگ آلیس در فیلم)
این بازی با زمان، گویا قبلتر از شروع فیلم نیز وجود داشته است. قبل از وارد شدن به فضای اصلی داستان، داستانی واقعیتر در زندگی آلیس در حال اتفاق است که پروندهاش در چند دقیقهٔ اول فیلم بسته میشود و آلیس بنا به دلایل نا آگاهانه وارد دنیای فانتزی میشود. بارها شاهد این اتفاق بودهایم که دو داستان در راستای هم در حال اتفاقاند و هرکدام دیگری را تقویت میکنند اما در اینجا داستان اصلی به هیچ وجه قدم جای پای محکمی نگذاشته است. یعنی داستانی که جرقهای در مخاطب باید بزند به اندازهٔ کافی سست و کم اهمیت هست که ترغیبی برای ادامهٔ تماشا نداشته باشد. پس دو داستان در حال اتفاق، حتی با یک رشته حوادث تقریباً مشترک به یکدیگر متصل نیستند و هرکدام جدای از هم در حال اتفاقاند که به تنهایی نیز جلب توجه نمیکنند.
فیلمسازی در فضای فانتزی به دور از خیلی از قواعد سینمای کلاسیک است اما آب بندی در فضای فانتزی به هیج وجه پسندیده نیست. ردیف کردن رشته حوادثی غیر منطقی گرچه شاید جذاب، در پشت هم به معنای رعایت اصول کار در فضای فانتزی نیست بلکه نقطهٔ کوری محسوب میشود.
از اولین و مهمترین ویژگیهای فیلمهای فانتزی، ایجاد همزاد پنداری در مخاطب است. به بیان دیگر، با وجود اینکه فیلم فانتزی از سری فیلمهای مدرن محسوب میشود اما به عقیدهٔ بنده در مواردی بی شباهت به ویژگیهای فیلمهای کلاسیک نیستند. در فیلمهای فانتزی وجود دو قطب مخالف لازم است. شخصیت خاکستری وجود ندارد. شخصیتها یا مثبت و یا منفیاند. در اکثر موارد بنا به ساختار فیلمنامه، فیلم پایان شادی دارد و به نوعی استرس توام با پیشرفت داستان با شادی خاتمه مییابد.
در آلیس، هیچ کدام از شخصیتها نه کاملاً منفی و نه کاملاً مثبتاند. گویا در تعلیقی که از فیلمنامه شروع شده و به
کارگردانی ختم میشود پا در هوا بین خوبی و بدی ماندهاند. هیچ کدام نه آنقدر مثبت تصویر شدهاند که دل تماشاگر را به رحم بیاورند و نه آنقدر منفی که موجب انزجار شوند. در لایهای از خاکستری بودن محو میشوند و این موضوع لذت دنبال کردن داستان را از مخاطب میگیرد زیرا که شخصیت پردازی در فیلم فانتزی بسیار مهم است. اما غالباً با رنگ و لعاب دادن به فیلم، از اهمیت شخصیت پردازی میکاهند، غافل از اینکه جلوههای ویژه، هر چند عالی، کمکی به پیشرفت شخصیت ندارد.
آلیس در آنسوی آینهها که در ادامهٔ فیلم آلیس در سرزمین عجایب به نمایش در آمد، نه در گیشه موفقیتی کسب کرد و نه نظر منتقدان را به خود جلب کرد. شاید توضیحاتی که ارائه شد، از مختصر دلایل این شکست محسوب میشود.