زال از شخصیت‌های مهم و برجسته شاهنامه است که در مقطعی خاص بین اسطوره و حماسه شکل می‌گیرد. آنچه به طورعام درباره زال بین افواه می‌چرخد، پیرمردی سپیدموی است که وقتی ازمادر زاده می‌شود، به خاطر ظاهر خاصش او را شوم می‌پندارند و طرد می‌کنند. سام که منتظر فرزندی است تا ادامه دهنده راه پهلوانی او باشد و دوده و نژاد او را پایدار و ماندنی کند، با نوزادی مواجه می‌شود که «تنش نقره سیم و رخ چون بهشت» است اما «از آهو همان کش سپید است موی» داستان رفتن سام به البرز کوه و رها کردن زال کوچک در آنجا بر کسی پوشیده نیست و اینکه سیمرغ، پرنده اساطیری کودک را به کنام خویش می‌برد و همراه جوجه‌هایش می‌پرورد. /

چو آیند و پرسند گردنکشان

چه گویم ازین بچه بد نشان

چه گویم که این بچه دیو چیست

پلنگ و دو رنگست و گر نه پری‌ست

ازین ننگ بگذارم ایران زمین

نخواهم برین بوم و بر آفرین

بعدها زال به واسطه خوابی که سام می‌بیند به جامعه انسانی بازمی‌گردد و پهلوانی نامدار می‌شود. او به رودابه، دختر مهراب (شاه کابل) دل می‌بازد و با وجود نارضایتی منوچهر شاه ایران برای وصلت با دختر مهراب، تمام کوشش خود را به کار می‌گیرد تا دل شاه را به دست بیاورد و به وصال معشوق برسد. داستان زال و رودابه از زیباترین عاشقانه‌های شاهنامه است.

آنچه مطمح نظر این نوشتار است، نقل قصه زال نیست بلکه بحث بر سر شخصیت اسطوره‌ای و خاص اوست؛ شخصیتی که صرفاً یک پهلوان نیست بلکه وجه اساطیری‌اش او را از دیگر پهلوانان شاهنامه متمایز می‌کند. مرگ زال هیچ‌گاه در شاهنامه اعلام نمی‌شود و به عنوان پیری سپیدموی و چاره‌گر در اغلب حوادث مربوط به رستم حضور دارد و هموست که در جنگ رستم و اسفندیار چاره‌گری می‌کند و از سیمرغ راهی برای چیرگی فرزندش بر اسفندیار می‌طلبد و مرغ جادو نیز راه غلبه بر پهلوان رویین تن را به او نشان می‌دهد:

گزی دید بر خاک سر بر هوا

نشست از برش مرغ فرمانروا

بدو گفت شاخی گزین راست‌تر

سرش برترین و تنش کاست‌تر

بدان گز بود هوش اسفندیار

تو این چوب را خوار مایه مدار

قصه زال اولین قصه حماسی شاهنامه است؛ قصه‌ای که مضامین حماسی و غنایی را به بهترین وجه در کنار هم نشانده است. زال درواقع پلی بین قسمت‌های اساطیری و حماسی شاهنامه است و شخصیت اسطوره‌ای‌اش گاه او را از زمینی بودن دور می‌کند. او «شخصیتی افسانه‌ای است از میان اقوام سکایی که به اقلیم حماسه ایرانی راه یافته است.» (مختاری، ۹۳: ۴۷) سکاها قومی ایرانی مستقر در آسیای مرکزی بودند که پس از مهاجرت دیگر آریایی‌ها به طرف جنوب در مسکن خود ماندند و بعد از مدتی به سوی جنوب و غرب راهی شدند. به گفته پورداوود، گروهی از این قبایل به سمت جنوب رانده شدند و بخشی از ایران شرقی یعنی سیستان را برای سکونت خود انتخاب کردند. داریوش در کتیبه‌های تخت جمشید، بیستون و نقش رستم از قوم سکا نام برده، آن‌ها را به سه تیره تقسیم کرده و جزء قلمرو حکومتی خود دانسته است. (پورداوود، ۸۶: ۲۴۲) بنابراین سکاها از اقوامی هستند که ساکن ایران می‌شوند و بسیاری از اسطوره‌ها و حماسه‌های خود را به ایران می‌آورند.

زال در ابتدای تولد شخصیتی اهریمنی دارد که جامعه سنتی او را نمی‌پذیرد و درواقع از جامعه رانده می‌شود. سپیدمویی عاملی است که مظهر تضاد او با اجتماع به شمار می‌رود. شوم و اهریمنی دانستن نوزادانی که با وضعیتی متفاوت به دنیا می‌آمدند در قصه زال نمود می‌یابد؛ نسبت دادن او به دیو به خاطر خصوصیت ظاهری‌اش. جالب اینجاست که از دیدگاه رنگ شناسی سپید رنگ آرامش و پاکی است. سپیدی در اوستا هم ستایش می‌شود. برای مثال تشتر رایومند به صورت اسب سپید زیبایی جسمیت می‌یابد. (اوستا، ۸۵: ص ۳۴۶)

زال پیر به دنیا می‌آید اما جاودانه است. او مثل برخی از شخصیت‌های شاهنامه است که در کودکی در کوهستان و مکان‌های سخت پرورش می‌یابند، با این تفاوت که کسانی مانند کیخسرو، فریدون و کیقباد به دلیل پیش‌بینی منجمان به مکانی خارج از محل سکونت خویش و دور از هیاهوی زندگی منتقل می‌شوند. اما درمورد زال چنین نیست. کسی برای او پیش بینی نمی‌کند و او به دلیل اینکه ظاهری متفاوت دارد از جامعه طرد می‌شود. بزرگ شدن توسط سیمرغ که خود موجودی اساطیری و افسانه‌ای است خود ازنکات جالب توجه مربوط به زال است؛ سیمرغی که در دو بعد اهریمنی و مقدس در شاهنامه نمود می‌یابد. در برخورد با خاندان زال مقدس است و برایشان چاره‌گری می‌کند (زال را می‌پرورد، در زایمان رودابه چاره می‌اندیشد و در جنگ با افراسیاب راهکاری برای رستم فراهم می‌کند) اما در مواجهه با خاندان گشتاسپ صورت اهریمنی دارد. (طریق کشتن افراسیاب رویینه را بهرستم می‌دهد)، صورتی از سیمرغ در هفت خوان به نبرد با اسفندیار برمی‌خیزد که سرانجام به دست او نابود می‌شود. این وجه را به نوعی می‌توان در شخصیت زال نیز دید. سیمرغ و زال ارتباط تنگاتنگی با هم دارند.

به هر تقدیر زال به آغوش جامعه بازمی‌گردد و اکنون پهلوانی است که چشم همگان را خیره می‌کند. منوچهر شام آزمونی برگزار و سوالاتی را مطرح می‌کند که زال باید پاسخ دهد؛ سوالاتی معماوار که گشودن آن‌ها نیاز به خرد بسیار دارد. البته پاسخ همه این سؤالات یکسان است: صورت‌هایی از زمان: سال، شب و روز، ماه و…

دروگر زمان است و ما چون گیا همانش نبیره همانش نیا البته در منابعی به جز شاهنامه مانند شهریارنامه عثمان مختاری یا غررالسیر ثعالبی سؤالات مطرح شده به شیوه فردوسی نیست و صرفاً سوالاتی درباره هوش و نیرو و آداب طرح می‌شود و این هنر استاد طوس است که قصه‌اش را به گونه ای می‌پردازد تا مفهوم زمان را که ارتباط مستقیمی با زال دارد روشن کند.

زروان در اساطیر ایران خدای زمان است. «در اوستا بارها از زروان به عنوان ایزد زمان بی‌کران یاد شده است و در مینوخرد پازند از او به عنوان «زروان درنگ خدای»… در زاداسپرم زروان آفریده اهورامزداست… در زمان هخامنشیان زروان را گاه خدای زمان و گاه مکان دانسته‌اند… در آیین مهر زروان را پذیرفته‌اند… در آیین زروانی اهورا و اهریمن از زروان هستی می‌یابند. (هنیلز، ۸۵: ۴۸)

براساس روایات، زروان پس از قربانی دادن هرساله خواستار پسری می‌شود به نام اهورامزدا. اما به خاطر شکی که در دلش می‌افتد، دو فرزند در وجود او پدید می‌آید. اورمزد نتیجه قربانی دادن زروان است و اهریمن حاصل شک او. زروان عهد می‌بندد پادشاهی زمین را به فرزندی که زودتر متولد می‌شود بدهد. اما اهریمن سینه او را می‌شکافد و بیرون می‌آید. زروان به دلیل بوی ناخوش اهریمن او را به فرزندی نمی‌پذیرد. در این حین اهورامزدا بوی خوش خود را آشکار و زروان او را به عنوان فرزند قبول می‌کند. اهریمن عهدشکنی زروان را به او یادآوری می‌کند و زروان نیز پادشاهی جهان را برای ۹ هزار سال به اهریمن و پس از او برای همیشه به اهورا می‌سپارد. (همان: ۹-۱۴۸) گفتنی است که آیین زروانی به روزگار اشکانی و ساسانی تعلق دارد.

به گفته محمد مختاری در کتاب اسطوره زال، فضای شاهنامه مملو از اعتقادات زروانی است و تشابه زال و زروان تشابهی کیفی است. اسطوره در جابجایی خود از زروان به زال بعضی ویژگی‌های کیفی خود را مستقیم یا غیرمستقیم انتقال داده است. زال و زروان هم ریشه‌اند و ترکیب اسم‌ها در اساطیر حاکی از همبستگی پدیده‌هاست. ضمن اینکه در اسطوره زروان، اهریمن نخستین موجودی است که از زروان متولد می‌شود و پس از آن اورمزد به دنیا می‌آید. زال نیز موجودی اهریمنی تصور شده است. پس از تولد اهریمن زروان فرمانروایی جهان را موقتاً به اهریمن می‌سپارد اما تاکید دارد که پیروزی نهایی به اورمزد تعلق دارد. این مراحل را می‌توان در وجود زال نیز دید. از دیگر تشابهات اینکه زروان تجلی پیری و قوت مردانگی و کمال و درخشش است. زال نیز از کودکی این خصیصه پیری و کمال را دارد. همچنین زروان از قدرتی ابدی ازلی و جاودانه برخوردار است و عمر زال نیز از دیگر پهلوانان شاهنامه طولانی‌تر بوده و جاودانگی‌اش تا بی‌نهایت ادامه دارد. او با اینکه جزء جاویدانان آیین مزدیسنا نیست اما از جمله بی‌مرگان حماسه است. (مختاری، ۹۳: ۱۷۵-۱۷۱)

به نظر می‌رسد مهم‌ترین وجه تشابه زال با زروان همان بی‌کرانگی و بی‌زمانی باشد؛ نیز جاودانگی و بی‌مرگی و این وجه اسطوره‌ای شخصیت زال است. او مغلوب زمان و مرگ نمی‌شود. زال همگام با حماسه پیش می‌رود. حماسه نیز مفهوم بی‌زمانی و بی‌کرانگی دارد. در حماسه زمان‌ها و مکان‌ها وضوح ندارند. به گفته ذبیح‌الله صفا در حماسه‌های ملی، زمان و مکان ارج و بهایی ندارد و نمی‌توان آن را طبق معیارهای طبیعی سنجید. (صفا، ۹۲: ص ۲۴۱)

زال چون پیر و مرشدی است که در قصه‌های مربوط به خاندان سام حضور دارد و دست به تدبیر می‌زند. زال حتی «انسان کامل» را به یاد می‌آورد که در نظریه‌های گنوسی، ایرانی و یونانی به آن اشاره شده است و در عرفان ایرانی و اسلامی به آن پرداخته می‌شود.در دین مانوی نیز از انسان نخستین همچون «باشنده ازلی» یاد شده است، انسانی که از «چلیپای نور» است و به منزله انسان کامل تصور می‌شود. (آلبری،۷۵: ۳۱۹)

اما به هر روی شاهنامه وارد بخش تاریخی خود خواهد شد؛ جایی که حماسه پایان می‌یابد. زال نیز پهلوانی حماسی است. حال استاد طوس پایان یافتن زال را چگونه تصویر می‌کند؟ زال جاودانه و بی‌زمان در آستانه تاریخ که بعد زمانی و مکانی دارد، چه سرنوشتی می‌یابد؟ او که وجود اساطیری دارد چه جایگاهی را می‌تواند در تاریخ داشته باشد که همواره منطبق با واقعیت است؟ فردوسی زال را به کام مرگ نمی‌فرستد. حتی در داستان حمله بهمن به سیستان برای گرفتن انتقام پدرش اسفندیار وقتی بهمن زال زر را به بند می‌کشد و قصد قصاص او را دارد (به اعتقاد بهمن زال جادوگر است که رستم را در نبرد با اسفندیار یاری می‌رساند و مرگ اسفندیار پیش می‌آید) به میانه داری عمویش پشوتن پیر سپیدموی را رها می‌کند. در شاهنامه مرگ زال اعلام نمی‌شود. درواقع زال نامیراست. جاودانه است و مفهوم زمان ابدی را در خود زنده نگاه می‌دارد.

منابع

مختاری، محمد (۹۳)، اسطوره زال، توس.

اوستا، تیریشت (۸۵:)، ج ۱، جلیل دوستخواه، مروارید.

صفا، ذبیح‌الله (۹۲)، حماسه سرایی در ایران، امیرکبیر.

آلبری (۷۵)، زبور مانوی، ‌، ج ۱، ابوالقاسم اسماعیل‌پور، اسطوره.

هنیلز، جان راسل (۸۵)، شناخت اساطیر ایران، باجلان فرخی، اساطیر.‌

پورداوود، ابراهیم (۸۶)، فرهنگ ایران باستان، اساطیر.

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها