پایانی بر ابر رمان‌های روستایی، بر کلیدر و جای خالی سلوچ

یکی از روزهای نسبتاً سرد و سوزدار پاییزی بود، با تیراش، دوست و همکار جدیدم – که از قضا خیلی به تصادف متوجه شده بودم تا حدودی مثل خودم از دور دستی بر آتش فرهنگ و کتاب دارد – داخل اتوبوس کنار پنجره رو به روی هم کز کرده نشسته بودیم، ده دقیقه‌ای که زمان گذشت هم به خاطر بسته بودن فضای داخل اتوبوس و هم به علت هجوم انبوه مسافران هوای داخل گرم شده بود و ما هم از آن سر و شکل چنبره زده درآمدیم و گرم صحبت شدیم. از شرکت و همکاران و تبعیض و اوضاع بد زمانه و خاطرات گذشته و کتاب‌های خوب و غیره صحبت کردیم تا این که اتوبوس به چهارراه میرزای شیرازی از بالا رسید. چراغ قرمز بود و راننده درست کنار پیشنمای نشر چشمه نگه داشت. هنوز ۱۳۰ ثانیه تا سبز شدن چراغ باقی بود. ناخودآگاه نگاهمان به همان سمت کشیده شد. /

گویی نمایشگاه پاییزهٔ کتاب و یا نوعی جشن و یا روز کتاب و چیزی از این دست بود، هم خیلی به داخل کتابفروشی رفت و آمد می‌شد و هم این که روی شیشه پر بود از برگه‌هایی با مضمون تخفیف ۱۰ تا ۲۵ درصد. از لا به لای آن همه کتاب ناخودآگاه چشم ام افتاد به آن بستهٔ طوسی رنگ و قطور رمان “روزگار سپری شدهٔ مردم سالخورده” اثر آقای محمود دولت آبادی. به فور گفتم، تیراش! این رمان را خوانده‌ای؟ گفت، کدام، که وقتی آن اسم طولانی را گفتم، خنده‌ای کرد و گفته این که گفتی اسم کتاب بود یا فصل اول‌اش؟ نشاناش دادم و گفتم، آن طوسی‌ها، که چراغ سبز شد و اتوبوس آرام آرام به حرکت درآمد، گفت، تا به حال اسم اش را هم نشنیده بودم. گفتم، می گویند حتا از کلیدر و سلوچ و سلوک هم بالاتر است، گفت، چه بگویم، من که هیچ کتابی از او نخوانده‌ام، فقط دایی‌ام کلیدر را دارد که می‌گوید پانزده سال است شروع کرده هنوز نصف هم نشده، همین حرف‌ها من را رمانده و تا حالا سراغ این نویسنده نرفته‌ام، فکر می‌کنم آثار آقای دولت آبادی زبان غریب و موضوعات ناهمگونی هم دارند. روستا و ادبیات کهن و بیهقی و تاریخ و این طور چیزها، گفتم، به سبک و سیاق و زبان و چه می دانم

آن مضامین‌اش کاری ندارم، من از رمان کلیدر جز جلد آخر و صد صفحهٔ جلد اول، واقعاً لذت بردم و سه ماهه آن را تمام کردم که تیراش خیلی تعجب کرد. جالی خالی سلوچ هم واقعاً قشنگ بود، سلوک را خیلی نفهمیدم، این “روزگار سپری شده” را هم هنوز نخواندم، هم طولانی است هم‌گران. تیراش هم درآمد که این روزها سراغ چنین آثاری رفتن واقعاً اعصاب می‌خواهد، من که دارم کتاب‌های موفقیت می‌خوانم و خیلی وقت رمان ندارم. کارت بلیت اش را درآورد و گفت باید اول فردوسی پیاده شود. من خودم تا توپخانه می‌رفتم. دست دادیم و پیاده شد. همان جا این جرقه به ذهن من زد که این دور حتماً دیگر باید این رمان را بخوانم. واقعاً دیر شده، بیست سالی از نشرش می‌گذرد و این همه منتقدین ازش حرف زده‌اند، و همان شد و فردا به کتابفروشی رفتم و مجموعه را با تخفیف بیست درصدی که واقعاً هم رقم قابل توجهی شد، خریدم. ابتدا فکر می‌کردم نوعی دردل باشد، یا چه می دانم، مشاهدات آقای دولت آبادی بعد از کوهِ کلیدر. نه مقدمه‌ای داشت و نه مثل کلیدر فرهنگ لغاتی در پایان. هیچ پیش زمینه‌ای هم نداشتم، فقط این جا و آن جا خوانده بودم که شاهکار آقای دولت آبادی همین است و نه دیگر آثار ایشان، که البته صرف یک ماه و نیم برای مطالعهٔ شبانه روزی آن، دقیقاً خلاف این گفته را به من اثبات کرد.

بنده تنها یک بار موفق شدم این اثر را بخوانم و متأسفانه شرایط و زمان اجازه نداد مطالعه مجددی از آن داشته باشم و از آن جایی که به تقریب، نود درصد آثار بزرگ جهانی را خوانده‌ام، می‌توانم به عنوان یک خوانندهٔ صرف، نگاهی کلی بر این اثر بزرگ داشته باشم:

از آن روز به بعد دیگر همهٔ کارها و برنامه‌های ام را کنار گذاشتم و خودم را یکسر وقف این رمان حجیم کردم، انتظار داشتم پس از کلیدر و سلوچ و روزگار سپنج و غیره دیگر با دنیایی تازه مواجه شوم که هنوز هم در همان وادی خراسان هستم و حواشی سبزوار، فقط این بار در خانواده‌ای دیگر که درست با همان مصیبت‌های خانواده‌های کلیدر و سلوچ، مثل گرسنگی، فقر، احشام، زمین، خشکسالی، مصیبت، بی برکتی، ارباب و رعیتی، دوری از شهر، فراموش شدگی، کوتاه بینی و در آخر هم فنا دست به گریبان‌اند. کسی که رمان ده جلدی کلیدر و سلوچ را خوانده باشد، با مطالعهٔ همان صفحات نخستین رمان توی ذوق‌اش می‌خورد. به خصوص که نویسنده قلم اش را بالا برده و شلاق‌وار همان واژه‌های ثقیل و روستاگونه و نا‌آشنای کلیدر را در آن جاری کرده است. ولی باز اسلوب جالب و استادانه و شگرد نقل قولی برای روایت، خواننده را مبهوت می‌کند و وی را به پیگیری ادامهٔ رمان به ویژه که بسیار به سبک و سیاق رمان‌های اروپایی نزدیک است، می‌کشاند.

خلاصه داستان (که البته با تقلا و عرق ریزی فراوان می‌توان به آن دریافت):

جلد اول: اقلیم باد

جلد دوم: برزخ خس

جلد سوم: پایان جغد

رمانِ “روزگارِ سپری‌شده مردمِ سالخورده” سرگذشتِ سه نسل از یک خانواده است. داستانِ این خانواده با استادابا آغاز می‌شود. او در زمانِ ناصرالدین شاهِ قاجار و در روزی پاییزی از جایی نامعلوم به روستایِ تلخابادکلخچان می‌آید. در کلخچان دو ارباب، حاج‌کلو و چالنگ، مردم را در کنترلِ خود دارند. کارِ معمولِ استادابا در روستا دلاکی، سرتراشی، ختنه، دندانکشی وحجامت است. مراسمِ عزا، عروسی و شبیه‌خوانی ماهِ محرم را اداره می‌کند و روزِ عاشورا نقشِ شمر را بازی می‌کند. با دختری از خانواده‌یِ سیدها به‌نامِ بی‌بی‌آدینه ازدواج می‌کند. آن‌ها صاحبِ دختری به نامِ خورشید (متولد ۱۲۸۷) و دو پسر به نام‌هایِ عبدوس (متولد ۱۲۹۰) و یادگار ‌(متولد ۱۳۰۱) می‌شوند. خورشید در دوازده‌سالگی با حبیب‌دیلاق ازدواج می‌کند. استاد ابا در سالِ ۱۳۰۱ در روزیِ پاییزی سکته می‌کند و می‌میرد. پس از مرگِ استاابا، بی‌بی‌آدینه همسرِ میرعلی خشتمال می‌شود و از او صاحبِ پسری به نامِ باقر قوزی می‌شود.با مرگِ استادابا، عبدوس سرپرستِ خانواده می‌شود. سنگینیِ مسوولیت و کم‌سالی، عبدوس را بداخلاق می‌سازد. در نتیجه‌یِ کتک‌هایِ عبدوس، یادگار چلاق می‌شود. عبدوس در ادامه‌یِ زندگیِ فقیرانه، کارهایِ کشاورزی وکدخدایی انجام می‌دهد، اما همیشه فقیر است. درآغازِ شانزده سالگی، دخترخاله‌اش آفاق زا برایش می‌گیرند و پس از شش ماه طلاقش می‌دهد. در آخرِ شانزده سالگی با خیری ازدواج می‌کند و از او صاحبِ سه پسر به نام‌هایِ رضی، نبی و اسد می‌شود. دختری هم بنامِ ملائک داشته‌اندکه درکودکی می‌میرد. از خیری جدا می‌شود و با عذرا ازدواج می‌کند. از عذرا نیز صاحبِ سه پسر به نام‌های سامون (متولد ۱۳۱۹)، نوران،‌ سلیم و دختری به‌نامِ مهرگان (متولد ۱۳۳۰) می‌شود.پسرانِ بزرگِ عبدوس برای کارِ فصلی از روستایِ کلخچان خارج می‌شوند و به ایوانکی می‌روند. در بازگشت، با پولِ بدست آمده به زندگی ِپدرِ خود کمک می‌کنند. نبی همیشه از پدرش ناراضی است. عبدوس با پولِ پسرانش، خانواده را برایِ زیارت به کربلا می‌برد. در کربلا پول و مدارک‌شان را دزد می‌زند و عبدوس و سامون ناچار می‌شوند برایِ فراهم کردنِ پولِ لازم برایِ سفر بازگشت، مدتی در عراق کار کنند. پس از ماه‌ها رنج‌بردن، خانواده با زحمتِ فراوان به کلخچان برمی‌گردد. سامون چند سالی به مدرسه می‌رود و سپس او هم ناچار بابرادرانِ ناتنیِ خود راهی‌ِکار در ایوانکی می‌شود. در سال‌هایِ ۱۳۳۰-۱۳۳۲، عبدوس متهم به حزبی‌بودن می‌شود و ناگزیر مدتی از خانه دور می‌ماند. دشواریِ زندگی با کارِ سرتراشی و کدخدایی از بین نمی‌رود. پسرانِ بزرگِ عبدوس ازدواج می‌کنند و راهیِ تهران می‌شوند.سامون هم در سالِ ۱۳۳۸ عازم تهران می‌شود. او در تئاتر، مغازه‌یِ عکاسی و دکان‌ِسلمانی کار می‌کند. سامون با افرادی صاحبِ اندیشه آشنا می‌شود و خود شروع به نوشتنِ داستان و نمایشنامه می‌کند. پس از مدتی پدر، مادر، برادران و خواهرش و حتا عمویش یادگار را هم به تهران می‌کشاند. زندگی دربدر و فقیرانه در تهران باعثِ بیچارگیِ بیشتر عبدوس و خانواده‌اش می‌شود. زندگیِ نبی با کارِ نقاشیِ ساختمان مناسب است، اما در سالِ ۱۳۵۱ در یک تصادف در جاده‌یِ هرازکشته می‌شود. نوران واردِآموزشگاهِ گروهبانی می‌شود. با دختری ترک نامزد می‌شود، اما خیلی زود با بیماریِ سرطانِ خون می‌میرد. در سالِ ۱۳۴۹ سامون با دختریِ شیرازی به نامِ آذین ازدواج می‌کند. خانواده‌یِ پدری هم از خانه‌ای به خانه‌یِ دیگر می‌روند. سامون و همسرش هم مانند خانواده‌یِ پدری در خانه‌هایِ گوناگون زندگی می‌کنند. سالِ ۱۳۵۱ پسرشان- اشکین- و در سالِ ۱۳۵۳ دخترشان – بی‌بی- متولد می‌شود. سامون بدون دلیلِ مشخصی در سالِ ۱۳۵۴ دستگیر و دو سال در زندان می‌ماند. سامون در زندان شاهد غیرانسانی‌ترین شکنجه‌ها می‌شود و با مردی به نامِ سعید سماوات آشنا می‌شود. عمو یادگارکه در زیرِ سایبانی در کنارِ خیابانی در تهران سلمانی‌گری می‌کند در سالِ ۱۳۵۸می‌میرد.در سالِ ۱۳۶۰ هم عبدوس می‌میرد. کربلایی عذرا هم پس از عمریِ پر از عذاب در سالِ ۱۳۶۵ در تنهاییِ غریبانه‌ای می‌میرد. پایانِ سه‌جلد کتابِ «روزگارِ سپری‌شده مردمِ سالخورده»، جریانِ بی‌گسست و پیاپیِ این همه تلخی است که در ذهنِ سامونِ بدخش می‌گذرد و بر او فشار وارد می‌کند تا او به روایتِ تمامِ آن رویدادهایی بپردازد که چون نفرینی بر ذهنِ او سنگینی می‌کنند.

داستان روایت سرگذشت‌های تلخی است که تحت تأثیر عوامل محیطی و خشکسالی و عوامل اجتماعی می‌گذرد. این زندگی به زندگی آدم‌های این دیار پیوند خورده است. رویدادهای مهم تاریخی ایران در رمان وجود دارد که در شکل‌گیری شخصیت‌های رمان بسیار تأثیر دارد. برای درک دقیق باید هریک از شخصیت‌ها تفسیر شوند. شروع بسیار قوی است. ماجرا از یک صبح نحس شروع می‌شود. پدر عبدوس قصد خروج از خانه دارد که صدای عرعر خر که نماد نحسی است بلند می‌شود.

بررسی ی کلی:

۱-     این رمان مثل همهٔ آثار آقای دولت آبادی در محیطی روستایی با شخصیت‌هایی روستایی می‌گذرد که در کمال تعجب، مثل همهٔ آثار ایشان در سطح و زبانی فخیم و با واژه‌هایی نامأنوس و در جاهایی دور از انتظار روایت می‌شود.

۲-     در این رمان هم مثل همهٔ رمان کلیدر آقای دولت آبادی صفحات و اشارات بسیار وجود دارند که به قول زنده یاد آقای گلشیری ارتباط مستحکمی با قصه ندارند و می‌تواند حذفشان کرد که در مورد این رمان سه جلدی هم به جرأت می‌توان گفت تا حجم ۲ جلد شدن جای کوچک شدن دارد.

۳-     هر چند قالب روایت اثر به صورت سوم شخص است و یک دانای کل همه جا احساس می‌شود ولی در حدودی مثل گلستان سعدی، هم دانای کل هست، هم قهرمان و هم یک فرد ناپیدا که به شکلِ شعر و جملات قصار وارد میدان می‌شود.

۴-     این اثر مثل “خشم و هیاهو”ی فاکنر و “خیزاب” ویرجینیا وولف به صورت بندها و پاراگراف‌هایی نقل قولی در گیومه روایت می‌شود که خواننده می‌بایست با کلیدهایی که داده می‌شود، فرد گوینده را بشناسد و بتواند در روال ماجرا قرار بگیرد.

۵-     نویسنده بر خلاف قوانین جاری ی نویسندگی، هر جلد را به سبک خاصی نوشته و خواننده‌ای که جلد اول و نیمه‌های جلد دوم را با آن محیط و اتفاقات روستایی می‌خواند، با موجهه با آن سر و شکل عمیقاً شهری در جلد سوم با آن افاضات بسیار روشنفکرانه و فیلسوفانه و سیاسی و تاریخی از زبان پسری روستایی مبهوت می‌شود و به نوعی می‌رمد.

۶-      خواننده‌ای که بوف کور آقای صادق هدایت را خوانده باشد، از تکثرِ کلافه کنندهٔ به کارگیری واژه‌هایی مانند: شالمه، جغد، کالسکه چی، پیرمرد کالسکه چی، دلمه خون، رقاصه هندی، لکاته در این رمان به ویژه در جلد سوم فراری می‌شود به خصوص که در چندین قسمت از جلد سوم آشکارا به آقای هدایت هم اشارهٔ مستقیم می‌کند.

۷-     از محاسن و نقاط درخشان کتاب می‌توان به موفقیت چشمگیر جناب آقای دولت آبادی در آفرینش اثری در سبک و سیاق جریان سیال ذهن و گفت و گوی درونی و نیز در برخی جاها ریالیسم جادویی – مانند آن چه در مورد خلیفه علیشاد به صورت روایتی مسحور کننده و البته بی ارتباط به خودِ داستان اتفاق می افتد – در زبان فارسی اشاره کرد که الحق هم در این زمینه موفق است و جای افتخار دارد.

تلاش طاقت فرسای آقای دولت آبادی در ثبت و ضبط برهه‌ای از تاریخ ایران به شکل رمان ستودنی است و این جستار تنها از نگاهی یکی از خوانندگان بی‌شمار ایشان در گوشه‌ای از این سرزمین است.

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها