از حاجدایی پیش از این مجموعهداستان «با شیرینی وارد میشویم» را خوانده بودم. او در آن کتاب خود را محدود نکرده بود و به تمامی موضوعات شهری که در دوروبرش به عنوان زنی حساس و نویسنده دیده بود پرداخته بود. اگر گرایشِ خاصی بخواهم برای آن کتاب عنوان کنم «ما چنینیم، پس بیشتر در خود بنگریم» است. مجموعهداستان «ترنج قالی» که درآمد رفتم که ببینم اینبار حاجدایی چه کرده است. هنوز هم او را ریزبین و دقیق نسبت به جهانِ انسانها یافتم و چه بسا با شاخکهایی بسی حساستر. سوالاتم را شروع کردم: /
در گونهٔ داستان کوتاه چه ظرفیتی برای بیان هنری میبینید که دومین مجموعه را به چاپ رساندید؟
من فشردگی و ایجاز داستان کوتاه را دوست میدارم. بیان بیشترین حرف در موجزترین کلام. نه به دلیل زندگی تند و فشردهٔ امروز بلکه فکر میکنم داستان کوتاه همیشه جایگاه خودش را داشته و خواهد داشت. من اصولاً با این تعریف از داستان کوتاه، که به نظرم این روزها بدجوری هم کلیشهای شده، موافق نیستم. اینکه میگویند داستان کوتاه برشی است از زندگی والخ. این هست ولی همه فقط این نیست. جای داستانهای آلیس مونرو در این تعریف کجاست! یا حتی کاترین منسفیلد! من از قنداقپیچ کردنِ مفاهیم بدجوری بدم میآید و اصولاً نه به اندیشهای به عنوان اندیشهٔ مرجع باور دارم و نه به تعاریفی به عنوان تعریف مرجع. اینها دستوپای انسان به خصوص هنر را میبندد.
ممیزی را چقدر مانع خلاقیت میدانید؟
خیلی. مگر میشود بر خیال مهمیز زد که اینجا برو و آنجا سرک نکش! نمیدانم کدام شیرپاکخوردهای این تخم لق را در دهانها کاشته که ممیزی خلاقیت میآورد! و این حرف امروز لغلغهٔ زبانها شده است. گویا گاهی هرچه حرف پرتتر است خریدارش بیشتر میشود.
در سالهای اخیر با افزایش متن داستانی روبرو هستیم در حالیکه زبان فارسی دری از هزار سال پیش بیشتر متن منظوم تولید کرده است تا منثور؟
یادمان باشد تعریف نثر در فارسی با زبانهای اروپایی متفاوت است. در فارسی ما به هر نوشتهٔ غیرمنظوم نثر میگوییم حال آنکه
گویشورِ اروپایی فقط متون داستانی را نثر میداند. پس از این منظر سؤال شما که بیشتر از منثور شاید خیلی درست نیست، کدام
بیشتر! ما تا دورهٔ مشروطه و نوشتههای دهخدا زیر عنوان چرندپرند» ابداً نثر نداشتیم به همان تعبیری که اروپایی از نثر برداشت میکند. لطایف سعدی و یا عبید هم در این حوزه نمیگنجد، حوزه داستان منظورم است. نثر ما با چرندپرند شروع میشود که بیاغراق بعضی از آن نوشتهها با بهترین داستانهای کوتاه پهلو میزند.
در داستانهای شما آدمهای شهری و شهرنشین دچار بحران و مرتکب جرائم هستند تا چه حد خود را واقع گرا میدانید؟ به خصوص در بعضی از داستانکوتاههای شما هم در کتاب «شیرینی وارد میشویم» و هم در همین مجموعهٔ «ترنج قالی» واقعنمایی به خیال میانجامد و تخیل بر بستار نقطهٔ پایان میگذارد؟
تو جهانی برخیالی بین روان. کجاست مرزِ این واقعیت و تخیل که شما میفرمایید! مثلاً در داستان «بوده یا نبوده» آنچه که برسرِ زن و همسرِ خبرنگارش میرود چنان کابوسوار است که بندِ پایانی از هر حقیقتی واقعیتر مینماید. و یا در داستان تامارا آنکه زنگ میزند و هیچجا نیست خیالتر است و یا همهٔ مصیبتی که این خانوادهٔ محترم، هریک به نوعی، بر سر تامارای بینوا آوردند! و یا در آن یکی داستان، همانکه نویسنده برای زن مرده داستان میخواند، فکر میکنید خیال است یا واقعیت؟
چقدر خود را خود سانسور میدانید؟
خودسانسوری در خون ماست. ما پندپذیرانِ سعدی علیهالرحمه هستیم و پیروِ آهسته برو آهسته بیا که گربه شاخت نزند.
دو داستان در همین مجموعه تازه دارید که از حیث موضوع یکسان هستند اما با دو زاویه دید متفاوت پرداخت شدهاند، زاویهٔ دید شما با زنان همدلی دارد، خود را فمنیست میدانید؟
الامان از کلمات و تعاریف فرنگی که تا به زبان فارسی وارد میشود تغییر معنا میدهد و چیز دیگری از آن مستفاد میشود! ما استادِ خلط مبحث هستیم. مطمئنم شما نیز چون خیلیِ دیگر فمنیسم را چیزی در حدِ طرفداری بی قید و شرط و بی منطق از زن میدانید. اینطور نیست. از منظر من فمینیست کسی است که فارغ از نگاه جنسیتی به زن چون آدمیزادهای بنگرد و حقوق او را به عنوان آدمی جستجو میکند. با این نگاه بله من فمینیست هستم