اسطوره یک عنصر اساسی تمدن انسانی است.
این مقاله نخست به بررسی فایدههای شناخت اسطورهها، سودمندیهای شناخت و مطالعه در باب اساطیر یک ملت و شناخت هنر و تاثیرگذاری اسطوره بر آنها میپردازد. سپس به انیمیشن به عنوان مهمترین و مناسبترین رسانهی کودکان با قابلیت در بر گرفتن مضامین اساطیری با رویکرد اصلاح زیربنای فرهنگی جوامع پرداخت میگردد.مقدمه
هنر بر کودکان تاثیرات ویژهای دارد. سرمایهگذاری روی کودکان اساسیترین سرمایهگذاری است، چرا که کودکان حافظ تمدناند و هرقدر کودکان به لحاظ شخصیتی اصیلتر و تکامل یافتهتر شوند در حقیقت تمدن انسانی پربارتر میگردد.
کودک به عنوان سنگ بنای ساختمان عظیم بشری محسوب میشود و ما بنا به ضرورت هر موضوع یا پیامی را میتوانیم در قالب انیمیشن برای آنها نمایش دهیم. و این یعنی ظرفی به گنجایش تمدن بشری، که اهمیت آن زمانی دوچندان میشود که با زیبایی و رعایت اصول زیباییشناسی توأم گردد. در این صورت است که قدرت این پدیده معجزهآسا و اعجابانگیز میشود.
اسطوره یک عنصر اساسی تمدن انسانی است. افسانهسازی و قصهپردازی بیهوده نیست، بلکه برعکس واقعیتی زنده است که باید از آن یاری جست.
رسالت اسطوره مرامی و مسلکی است و اسطوره باعث و بانی وحدت و یکانگی قومی است.
چنان که افلاطون عقیده داشت اساطیر خواه جنبهی تمثیلی داشته باشند و خواه نداشته باشند یک کودک قادر به تشخیص مفهوم تمثیلی از مفهوم لفظی نیست و عقیدههایی که شخص در کودکی دریافت میکند ثابت و پاک نشدنی در ذهنش باقی میماند. در این نوشتار به اسطوره و کارکرد آن در انیمیشن در جهت خلق هنر ملی خواهم پرداخت.
اسطوره
هرچند اسطوره در دیدگاههای گوناگون تعاریف و تعابیر متعدد دارد، اما در یک کلام میتوان آن را چنین تعریف کرد: اسطوره عبارت است از روایت یا جلوهای نمادین دربارهی ایزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبیعی و به طور کلی جهان شناختی که یک قوم به منظور تفسیر خود از هستی به کار میبندد. اسطوره سرگذشتی راست و مقدس است که در زمانی ازلی رخ داده، و به گونهای نمادین، تخیلی و وهم انگیز میگوید که چگونه چیزی پدید آمده، هستی دارد، یا از میان خواهد رفت، و در نهایت، اسطوره به شیوهای تمثیلی کاوشگر هستی است.
اسطورهها با تماس تمدنها از یکدیگر نیز دگرگونه میشوند و به همانگونه که گذشت روایتهای جداگانهای از اسطوره را پدید میآورند و از سوی دیگر با گذشت زمان و دیرینگی آنها در طول تاریخ، به صورت تمثیل در میآیند و «بینش اساطیری در انطباق خود با اندیشهی انسان معاصر از زوایای تاریک ناخودآگاه به خودآگاه او انتقال یافته و در لایهای اجتماعی حیات پویا و باشعور خود را ادامه میدهد. پندارهای اساطیری کهن در ساختی دگرگونه از فرایند نیازها، آرمانها و آرزوها سر بر میآرند و به صورتی سمبولیک در نماد، ذهنیت تمثیلی خود باز مییابند.
دگرگونی اسطورهها را بیشتر باید در پیوند با کارکرد و کارایی اسطورهها دانست. این که اسطورهها با گذشت زمان و در گسترهی تاریخ کارکردی جداگانه میپذیرند و تن به دگردیسی میدهند، نتیجهی سازشپذیری اسطورهها با فرهنگها و باورهای دورههای پسین است و این دگرگونی، در اثر سازشپذیری تا زمان اکنون نیز گسترده است.
امروزه نمودهای اسطورهای و آیینهای باستانی را در جشنها و مراسمی که برپا میداریم، به روشنی میتوان دید. اگرچه دیگر اصل و علت انجام آنها به دست فراموشی سپرده شده است. پس میتوان گفت که اسطوره در فرهنگهای امروز، به طور فراگیر فراموش نشده است، بلکه در ژرفای انسان، در خیالها و رویاهایش در پوششی از کهن الگوها میزید و در هنرهایی که انسان میآفریند بازتاب مییابد، آنگونه که شعر شاعران، نقاشیها، رمانها و… بنمایههای اسطورهای را بر ما آشکار میدارد. البته این نمودها به گونهای نمادین و رازآلود هستند که گاه دریافت آنها نیاز به شناختی ژرف از اسطوره گذشتهی یک ملت و جامعه دارد.
با ژرفنگری میتوان دریافت که اسطورهها نمردهاند، بلکه تا حد دنیوی شدن پایین آمدهاند. از اینرو، رنگ باخته و تقدس و مینوی بودن خود را از دست داده و الگوهای رفتاری جداگانهای گشتهاند. قهرمانان و ایزدان، جای خود را به الگوهای تهی از تقدس دادهاند.
نگاهی کوتاه به روند اسطوره و برداشت ملتها از آن، این بنمایه را روشن میسازد. «در قرن نوزدهم به هر آنچه که با واقعیت تضاد داشت، اسطوره اطلاق میشد. کمکم پافشاری بر این واقعیت که اسطوره بازگوکنندهی ناممکنها و نامحتملهاست، رنگ باخت و به این گفته اکتفا شد که اسطوره در واقع شیوهی تفکری متفاوت با شیوهی اندیشه ورزی ماست و در عین حال تصدیق شد که نباید از پیش آن را “کجراهه” پنداشت. به مرور، از این نیز پیشتر رفت و کوشش شد تا با قلمداد کردن اسطوره به مثابهی مهمترین شکل “تفکر جمعی” جایی برای آن در تاریخ عمومی اندیشه باز کنند، و از آنجا که تفکر جمعی در هیچ جامعهای و در هر مرحلهای از تکامل هرگز به طور کامل منسوخ نمیشود، به درستی مشاهده شد که هنوز گونهای رفتار اسطورهای در جهان نو باقی مانده است. برای نمونه، سهیم بودن کل جامعه در برخی از نمادها به مثابهی ادامهی حیات تفکر جمعی تلقی شد. نشان دادن کارکرد پرچم ملی با تمامی تجربههای عاطفی همراه با آن که به هیچ روی یا “مشارکت” در هر نماد متعلق به جامعههای باستانی تفاوت ندارد، دشوار نبود.
اکنون باید از خود بپرسیم فایدهی شناخت اسطورهها چیست؟ سودمندیهای شناخت و مطالعه در باب اساطیر یک ملت چیست؟ آنگاه علت تاکید بر ادغام اسطوره و هنر انیمیشن را جستجو کنیم.
۱) مهمترین کارکرد اسطوره: بگمان الیاده، عبارت است از “کشف و آفتابی کردن سرمشقهای نمونه وار همهی آیینها و فعالیتهای معنی دار آدمی، از تغذیه و زناشویی گرفته تا کار و تربیت، هنر و فرزانگی“
۲)شناخت تاریخ تمدن: یکی از سودمندیهای شناخت اساطیر آن است که ما با مطالعهی اساطیر یک ملت، تاریخ تمدن، فرهنگ، اندیشه و سیر پیشرفت آن ملت را میشناسیم. باورها و سنتهای باستانی را میتوان از درون اسطورهها بیرون کشید. چه بسا مطالعهی اساطیر، ما را با گوشههایی از آداب و الگوهای کهن، که هنوز در ما زنده است و کارکرد دارد، آشنا سازد. مانند اسطورههای نوروزی. پس با بهرهگیری از اساطیر میتوان رفتارهای اجتماعی، فرهنگی و روانی ملتها را تجزیه و تحلیل کرد.
۳) بهره گیری در هنر و ادبیات: فایدهی دیگر اسطوره، بهرهگیری از آن در ادبیات و هنر است. بسیاری از آثار ادبی کلاسیک ریشهای اساطیری دارند. از شاهنامهی فردوسی گرفته تا ایلیاد و ادیسهی هومر، منطق الطیر عطار و گیل گمش که نخستین حماسهی جهان است، همه بنمایهای اسطورهای دارند. اسطوره حتی در هنر و ادبیات معاصر کاربرد دارد. بسیاری از آثار ادبی و هنری معاصر، چون آثار سوررئالیستی، اکسپرسیونیستی، رمانهای روانکاوانه، نیز آثاری در مکاتب رئالیسم جادویی و فرانوگرایی (پستمدرنیسم)، نیاز به تحلیل اساطیری دارند و کلاً یکی از دیدگاههای نقد ادبی را تحلیل اسطورهای تشکیل میدهد. در ادبیات سرزمین خودمان، در آثار سپهری-از جمله آنجا که به نیلوفر، تقدس نور، آب، زمان، مکان و سفر به «آرمانشهر» اشاره دارد. بنی اسطورهای میتوان یافت. بوف کور هدایت و برخی اشعار نمادین نیما نیز از این مایهای اساطیری بهرهمند است.
آثاری که از مایههای اساطیری برخوردارند، تنها منحصر به آثار شعری و داستانی نیستند. بلکه در هنرهای دیگر، به ویژه در نقاشی، بسیاری از آثار تجلی اسطورهای دارند. نقاشیهای غار آلتامیرا و غار لاسکو که مربوط به هفده هزار سال پیش است، نشان میدهد که انسان برای بیان اندیشهها و عواطف خویش از اسطوره کمک گرفته است. پس اسطوره تنها جنبهی روایی ندارد، بلکه نقاشی، تندیسگری، موسیقی و حتی رقصهای آیینی سرخپوستان آمریکا و سیاهپوستان آفریقا و دیگر نقاط جهان نیز همه به نوعی جنبه اساطیری دارند… در هنر معاصر، از جمله در آثار پیکاسو، کاندینسکی و سالوادور دالی، بنمایههای اساطیری نقش مهمی ایفا میکنند.
۴) عروج و اعتلای انسان: تقلید از اعمال اسوه مانند وجهی مثبت دارد: آیین انسان را بر آن میدارد که حدود خویش را اعتلا بخشد، و خود را همطراز خدایان و قهرمانان اساطیر سازد و در عرض آنان قرار گیرد تا بتواند کارهایشان را انجام دهد. اسطوره مستقیم یا غیرمستقیم، موجب “عروج و اعتلا”ی انسان میشود.
۵) وحدت بخشیدن: کارکرد اسطوره در جامعه و در میان انسانها را میتوان همانند کارکرد نمایشنامه دانست. «گاه جامعه گنجینهی اساطیر خود را به نقالان حرفهای میسپارد و گاه اسطوره به قطعاتی تقسیم شده است که همچون نقشها در نمایشنامهی تئاتر، با هم ارتباط و تناسب دارند، و بر روی هم دارای نظم و ساماناند و به همین علت اسطوره در کلیت و جامعیت خود، همبستگی انسانها را استحکام میبخشد، همانگونه که متن نمایشنامه، وحدت کار نمایش را پی میافکند. در نخستین مورد، کارکرد یا رسالت اسطوره مرامی و مسلکی است و اسطوره باعث و بانی وحدت قوم است. چون آن را بر مبنای نظام ارزشی بنیاد میکند و ما با «دریافتها» سر و کار داریم. اما در حالت دوم، کارکرد و رسالت اسطوره، جامعه شناختی یا اجتماعی است و اسطوره وحدت قوم را با ارائهی نمایشنامه و نمایش و کلیه فعالیتهای اجتماعی در لحظهی تحقق آنها پی میافکند و ما در قلمرو مقولات زیسته و تجربه شده «سیر میکنیم.»
۶) رشد فکری: از راه گفتارهای اسطورهای انسان میتواند به معنویت و به رشد و نمو فکری دست یابد. امیل ژنه میگوید: «اساطیر که در همهی زمانها مجردات لایزال را متمثل ساختهاند، تاثیری عمیق در نضج گیر، صورتبندی و رشد و نمو اندیشهی ما داشتهاند. آنها برخلاف حدس و گمان مان، ساده دلانه و عبث نیستند. گذشتگانمان را یاری دادهاند که خود را بشناسند و به ما کمک میکنند که خویش را دریابیم..
از طرق تمثیلات اساطیر که دریافتنی و زنده است، ساز و کار امیال و شهوات انسانی جان میگیرد قوانین هر فلسفهای نظام و نسق مییابد و معنای زندگانی عالم روشن میشود.
۷) علم به خاستگاه هرچیز: با دانستن “اسطوره” انسان خاستگاه هر چیزی را میداند و به این ترتیب میتواند آنها را به دلخواه کنترل کرده یا به کار گیرد. این دانش، دانش “بیرونی” یا “تجریدی” نیست، بلکه دانشی است که فرد به گونهی آیینی آن را تجربه میکند، چه از طریق بازگویی آیینی اسطوره و چه به گونهی آیینی که آن را توجیه میکند.
۸) زیستن و تجربهی اسطوره: انسان اسطوره را میزید. به این معنا که فرد، به وسیلهی نیروی برین و مینوی حوادثی که دوباره بیان میشوند یا انجام میگیرند، تصرف میشود.
“زیستن” یک اسطوره، دلالت بر تجربهای “مذهبی” دارد که با تجربهی عادی زندگی روزمره، دیگرگونه است. ویژگی مذهبی بودن این تجربه، بر پایهی این واقعیت است که فرد حوادث تخیلی، والاو پرمعنا را دوباره انجام میدهد و دیگرباره شاهد کردار سرشتین موجودات فراطبیعی میشود، به این ترتیب که از زندگی کردن در دنیای روزمره باز میایستد و وارد جهانی دگرگون شده و آغازین میشود که سرشار از هستی موجودات فراطبیعی و برین است.
آنچه که مورد نظر است، تنها، یادبود رخدادهای اسطورهای نیست، بلکه انجام دوبارهی آنهاست. قهرمانان اسطوره هستی پیدا میکنند. در واقع فرد با آنها هم دوره میشود. گویی فرد، دیگر در زمان تقویمی زندگی نمیکند، بلکه در زمان آغازین، زمانی که حادثه نخست بار رخ داده است، می زید. به این دلیل میتوانیم این واژه را به عنوان “زمان پرقدرت” اسطوره به کار ببریم. زمان شگفتانگیز مقدس و مینوی یعنی زمانی که چیزی نو، پرنیرو و پرمعنا ظهور میکند.
تجربه کردن آن “زمان” و امکان انجام دوبارهی آن، این گونه است که دوباره شاهد کارهای الهی باشیم، با موجودات فراطبیعی روبرو شویم و درس خلقت آنها را فر گیریم.
این خود گرایشی است که همانند یک الگو در تکرار آیینی همهی اساطیر وجود دارد.
کوتاه سخن این که، اسطورههای آن جهان آشکار میکنند که انسان و زندگی، سرچشمه و تاریخی فراطبیعی داشتهاند و همین تاریخ است که پرمعنا، با ارزش و نمونه است.
۹) تحلیل رفتارهای فرهنگ قومی: بدیهی است که با بهرهگیری از اساطیر، میتوان رفتارهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و روانی اقوام گوناگون را تحلیل کرد.
اسطوره یکی از عنصرهای اصلی سازندهی فرهنگ قومی جوامع نخستین بوده و به راستی هویت اقوام را تشکیل میداده است. اسطوره مشخصکنندهی ساختار حیات اجتماعی یک قوم و ملت است.
اسطوره در سدهی پیش به مفهوم “افسانه”، حکایات افسانهای و داستانهای تخیلی تلقی میشد اما از آغاز سدهی کنونی، دیگر آن را به مفهوم “سرگذشتی واقعی، ارزشمند و گرانقدر، قدسی، نمونهوار و پرمعنی” برشمردهاند.
بن مایههای انتزاعی و ماوراءالطبیعی روزگار باستان همیشه با زبانی فاخر و فلسفی بیان نشده است، بلگه به گونهی اسطورهها، نمادها و آیینها درآمده است، به گونهی «نظامی که شاید بتوان آن را پردازندهی نوعی فلسفهی اولی به شمار آورد.» در این صورت باید مفهوم لایههای زیرین اساطیر و نمادها را دریافت و به قول زبان شناسان، باید «ژرف ساخت» اساطیر و نمادها را بازسازی کرد و نیک به تجزیه و تحلیل آن پرداخت. آنگاه میتوان همهی واژههای نمادین را به زبان عادی و قابل فهم برگرداند.
با علم به کارکردهای اسطوره و علت تمایل به ادغام هنر و اسطوره لازم است با پیوستگی اسطوره و هنر از جمله روایات شفاهی و ادبیات نوشتاری، هنرهای دیداری، هنرهای نمایشی، رقص و موسیقی بپردازیم و پیشینهی تاریخی آن را ذکر کنیم.
روایات شفاهی و ادبیات نوشتاری: اسطورههای تمدنهای باستانی بیشتر به واسطهی سنت نوشتاری بازماندهاند. باستانیترین ماخذ از آن دو شاعر بزرگ یونانی، هومر و هزیود است که تقریبن در سدهی هشتم پ.م. به نوشتار درآمده است.
گونههای ادبی، مانند حماسه-تا آنجا که روایتگر سرگذشتی موثق بودهاند همیشه همچون ابزاری برای انتقال اساطیر به شمار میرفتهاند. دو اثر حماسی هومر نمونهای از کشف ارزشهای پهلوانی بودهاند و منظومهها نیز شالودهی آموزش و پرورش در یونان باستان قلمداد گردیدهاند. حماسههای بزرگ هند همچون مهابهاراته و رامایانه به عنوان دانشنامههای عصر باستان تلقی شده و الگوهایی برای کل هستی انسان رقم زهاند.
تحلیل اساطیری ادبیات و هنر از جیمز فریزر آغاز شد. او کتاب شاخهی زرین را در آغاز سدهی بیست انتشار داد و در آن، اسطورهها و آیینهای کهن را به مثابهی آثار ادبی تحلیل کرد. تی. اس. الیوت سخت زیر تأثیر آن قرار گرفت. نویسندگانی چون هرمان ملویل، جویس، کافکا، توماس مان، و در ایران هدایت و سپهری از اسطوره تأثیر پذیرفتند و آثاری آفریدند که از نظرگاه اسطورهشناسی قابل تجزیه و تحلیلاند. حتی نقد ادبی معاصر زیر تأثیر اسطورهشناسی قرار گرفت. از جمله منتقدانی که آثار ادبی و هنری را از دیدگاه اسطوره شناسی بررسی کردند، میتوان رابرت گریوز، نورتروپ فرای و باشلار را ذکر کرد. به عقیدهی باشلار، شناخت شاعرانهی جهان مقدم یر شناخت عقلایی آن است. او میگوید انسان نخست از تحلیل و تصویرگرایی به معرفت دست یافت. شناخت علمی و تفسیر علمی از جهان در مراحل بعد نصیب انسان شد. اسطوره مانند شعر وهنر، مقدم بر آگاهی علمی است. به بیان دیگر میتوان گفت که اسطورهپردازان نخستین درواقع آغازگر ادبیات و هنر بودهاند.
هنرهای دیداری: نوع رابطهای که میان اسطوره و ادبیات وجود دارد، در هنرهای دیگر نیز به چشم میخورد. در معماری و تندیسگری، کشفهای باستانشناسی موید برتری تجلی نظام اساطیری است. اشیای سهبعدی ساخته انسان پیش تاریخی، شامل سنگ یادبود و مقبره، خود باز تابی از نگارههای اساطیری است، نیز نقش خورشید و ماه به گونهای اساطیری، در برخی جوامع باستانی باز مانده است. از جمله در گورهای مصر باستان و اهرام مصر، در ساختار گورستان فرمانروایان چینی از دورهی چو و غیره.
آثار نقاشیان ایرانیان باستان نیز بن مایههای اساطیری دارند. نگارههای مادی، عیلامی و هخامنشی سر شار از مایههای هنر انتزاعی است. نگارگری نوین غرب نیز ملهم از درونمایه های شرقی، افریقایی و آسیایی است. پیکاسو تحت تأثیر هنر افریقا قرار گرفت. ماتیس، شاگال، کاندینسکی نیز زیر تأثیر مشرق زمین بودهاند، به ویژه ماتیس که متاثراز هنر ایرانی بود.
نگرشهای اساطیری حتی در آثار معماری به چشم میخورند. یک جلوهی آن، نقش اساطیری ستون است. در بسیاری از روایات عامیانه، آسمان در یک یا چندستون نهاده شده است حتی ستونهای تخت جمشید میتواند نماد درخت باشد و خود تخت جمشید شاید نمودگار باغی مقدس و اساطیری است.
معماری آئینی و مدنی از هم جدا شدهاند حال آنکه در برخی تمدنها هنوز پیوندی میان دو گونه معماری دیده میشود از جمله در معماری اصفهان و بناهای تاریخی مذهبی هند و سرزمینهای دیگر.
هنرهای نمایشی: اسطوره یکی از ریشههای اصلی نمایش را تشکیل میدهد. این را به ویژه در نمایشهای کلاسیک باختر زمین و تراژدیهای یونان باستان میتوان دید. در تراژدی یونان، پیشینهی قهرمانی توسط گروهی کشف و ارائه میگردید که خود در زمرهی قهرمانان نبودند. با وجود این، مفهوم اساطیر موروثی مورد ارزیابی گروهی قرار میگرفت که خود دربرابر گروه گستردهتری عرض اندام میکردند. در این نمایشها گروه همنوازان به خوانش روایات اساطیری میپرداختند و مردم را با بن مایههای باستان خویش آشنا میکردند.
برخی بر این باورند که پیوند متقابل اسطوره و آئین موجب پایداری نمایش (درام) گردیده است. در برخی جوامع، از جمله در ژاپن و ایران نمودگارهای نمایشی ریشه در اساطیر دارند.
رقص: رقص نیز یکی از ابزار تشریح درونمایههای اساطیری سراسر جهان در همهی اعصار بوده است. به ویژه رقصهای آئینی مربوط به باروری و رویش، پیروزی در شکار، درمان بیماران یا حصول حالات عرفانی شمنی در خور یادآوری است.
یکی از جنبههای زوال آیینها در جامعهی معاصر غرب گرایش غریبان به رقص است که عاری از پیوند تنگاتنگ و بیواسطهی با زندگی میباشد. امروز دیگر رقص، بیشتر از دیگر جلوههای هنر، جنبهی اساطیری و آئینی خود را از دست داده است..
موسیقی: اسطوره و موسیقی در بسیاری از فرهنگها به شیوههای مختلف به هم گره خوردهاند. برای نمونه حکایات بسیاری بازمانده که خاستگاه موسیقی را به یک شخصیت ایزدی اعصار اسطورهای نسبت دادهاند. بدین گونه، در یونان باستان گمان داشتند که چنگ را هرمس اختراع کرده و به برادرش آپولن سپرده است. از آن پس، آپولن در ضیافتهای ایزدی، چنگ مینواخت درحالیکه موزها (ایزدان موسیقی) به همراهی او آواز میخواندند.
از دید تفسیرگران اساطیر، انسانهای گمنامی که طی هزاران سال برای آفرینش اساطیر کوشیدند، در آثار خود کلیدهای سیمین و زرین و الماس گونی نشاندند و امروز برای ما، تنها همین بس است که این کلیدها را بیابیم تا با آنها درهایی که به نه قفل بسته شدهاند (این نه قفل در افسانهی فنلاندی، رمز سه برابر شدهی سه طبیعت آدمی یعنی طبایع سه گانهی جسمانی، عاطفی و ذهنی او به شمار میروند) بگشاییم.
انیمیشن و نقش آموزشی آن
انیمیشن به معنای جانبخشی، تحرک و شور و نشاط میباشد که تاکنون واژههایی همچون نقاشی متحرک، متحرکسازی، جان بخشی و پویانمایی را معادل آن به کار بردهاند.
انیمیشن به حرکت درآوردن هرگونه عروسک، نقاشی، طراحی و حتی انسان است که با وقفهی زمانی صورت گرفته و سازنده در متحرکسازی دخالت و نقش مستقیم داشته باشد، و ثبت آن حرکت بر روی فیلم، ویدئو و دیسک دیجیتال صورت پذیرد.
انیمیشن به عنوان رسانهی جمعی مهمترین ابزار برای تربیت کودکان ورشد و نموی فکری و آشنایی آنها با هویت ملی و معنوی خویشتن است، چنان که افلاطون فیلسوف یونانی در ۴۰۰ سال قبل از میلاد مسیح ظرفیت و توان تجربههای قابدار را در تأثیرگذاری بر کودکان تشخیص داده بود. وی در کتاب جمهوریت خود با پرداختن به بعضی از نیازهای خاص و آسیبپذیری کودکان میگوید: «شما میدانید که شروع کار به ویژه در مورد یک کودک و یا یک شیء ظریف، مهمترین بخش کار است. زیرا این زمانی است که شخصیت شکل میگیرد و بنابراین تاثیرگذاری دلخواه با سرعت بیشتری حاصل میشود.»
وی معتقد بود که تمام تجربههای قابدار باید با در نظر داشتن خیر و سعادت کودکان ساخته و اجرا شوند. او اعتقاد داشت که با توجه به این که یک کودک نمیتواند قضاوت کند که چه چیز تمثیلی یا صوری است، هرچه در این سن وارد ذهن میسازد قابی ماندگار و غیرقابل تغییر پیدا میکند.
بنابراین بسیار اهمیت دارد که داستانهایی که وی در این سنین میشنود، نمونههایی از اندیشههای پرهیزکارانه باشد.
اگر در گذشته قصهگویی و نقالی میتوانست مخاطب محدود و نسبتاً اندکی داشته باشد، در روزگار کنونی ارائهی قصه و داستان در قالب برنامههای تلویزیونی میتواند میلیونها مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد.
تصویرسازی و خیالانگیزی از تکنیکهای مهمی به شمار میرود که با استفاده از آن میتوان به شرایط و موقعیتی خاص عینیت بخشید و معانی و مفاهیم انتزاعی را محسوس نمود. استفادهی مناسب از تصاویر هنری موجب گیرایی بیشتر اثر گردیده، احساس حضور مخاطب در صحنههای مورد نظر را قوت میبخشد و از این رو در تأثیرگذاری بر مخاطب نقشش بارز دارد.
برخی انیمیشن را هنر هشتم مینامند. از این رو که دربردارندهی هنرهای هفتگانهی دیگر است و قابلیت بیانی نقاشی، موسیقی، ادبیات و داستان را با قواعد هنرهای نمایشی و سینما در هم میآمیزد. یکی از منابع مهم در تحقق این قابلیتهای انیمیشن اسطورهها هستند. اسطورهها میتوانند قابلیت غنیسازی زبان تصویری و غنای معنوی انیمیشن را به عهده بگیرند و مضامین ملی را بازتاب دهند و کودکان را با هویت ملی و برخی آئین و شعایر گذشتگان خود آشنا کنند.
اولین انیمیشنی که مضمون آن حال و هوای قصههای ایرانی را دارد، خوشهی گندم ساختهی اسفندیار احمدیه (سال ۱۳۴۱) است. نصرت کریمی در فیلم ملک جمشید (۱۳۴۵) ماجرای یکی از شاهزادگان اساطیری ایران باستان را به تصویر میکشد و در پیدایش آتش (۱۳۴۸)، افسانهی کشف آتش را توسط ایرانیان نشان میدهد. علی اکبر صادقی در گلباران (۱۳۵۳) فضاسازی و شخصیتپردازی کاملاً ایرانی را با قصهای ایرانی در هم میآمیزد و نورالدین زرین کلک، امیرحمزهی دلدار و گور دلگیر را در سال ۱۳۵۶ براساس یکی از افسانههای ایرانی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تولید میکند.
اکثر فیلمسازان انیمیشن در دههی ۵۰ (همچون عبدالله علیمراد، وحیدالله فرد مقدم، نفیسه ریاحی و…) با ساخت آثار ارزشمند انیمیشن، مضامین افسانهها و اساطیر ایرانی را جهت ساخت اثر خود به خدمت گرفتهاند، به طوری که بیشتر این آثار توفیقات جشنوارهای جهانی نیز داشتهاند.
نتیجه گیری:
اسطوره را میتوان به مثابهی مهمترین شکل تفکر جمعی قلمداد کرد.اساطیر سرمشقهای نمونهوار همهی آیینها و فعالیتهای معنیدار آدمی را پیشروی انسان قرار میدهند.باعث شناخت تاریخ تمدن،فرهنگ و اندیشه و پیشرفت ملت میشوند و از آنها میتوان در هنر و ادبیات بهره جست چرا که شناخت اساطیرباعث اوج و اعتلای انسان و وحدت قومی میشود.
از طرفی نیز مناسبترین سن برای آموزش و تثبیت اطلاعات در ذهن انسان سنین کودکی است وانیمیشن مناسبترین رسانهی جمعی برای مخاطب کودک با میزان تاثیرگذاری بسیار زیاد است.
با استفاده از مضامین اساطیری در انیمیشن و تولیدات ملی میتوان به آیندهی فرهنگی و جامعهی متمدن تری امیدوار بود. ■
منابع:
میرچا الیاده، چشماندازهای اسطوره، مترجم: جلال ستاری، صص ۱۷، ۱۴۴-۱۴۵
روژ باستید، دانش اساطیر، مترجم: جلال ستاری، ص ۱۰۹
دلاشو م، لوفر، زبان رمزی قصههای پری وار، مترجم: جلال ستاری، ص ۵۷
magicTscience and religionTnew yorkT1955Tpp.101-108
mythsTritesTsymbelsTpp.6-7
مهوش واحددوست، رویکردهای علمی به اسطوره شناسی چاپ ۱۳۸۱، ص ۹۲
مقالهی نقش انیمیشن در فرهنگ سازی و آموزش کودکان و نوجوانان، مژگان محمدی، انتشارات دانشکده صدا و سیما، ۱۳۸۸
سربخش، محمدصادق، مطالعهی کارکرد انیمیشن در ادبیات عامه، اداره کل مطالعات رسانه و ارتباطات، تهران ۱۳۸۱
غریب پور، بهروز، انیمیشن از نخستین گامها تا اعتلا، دانشگاه هنر، تهران ۱۳۷۷
احمدی، علی اصغر، زائر دارابی، علی، روانشناسی تربیتی، انتشارات ایران،۱۳۶۷
قصه، افسانه و اسطوره در انیمیشن ایران، محمود لطان پور، انتشارات دانشکده صدا و سیما، ۱۳۸۸