آآن خطاط سه گونه خط نوشتی:

یکی او خواندنی لا غیر

یکی را هم او خواندنی هم غیر

یکی نه او خواندنی، نه غیر او!

شمس تبریزی

در یادداشتِ زیر به چند ویژگی رمانِ “مهمانی” خواهیم پرداخت:

خلاصه داستان:

معلم جوانی به مدرسه‌ای در روستا فرستاده می‌شود. امر تدریس یا همان تعلیم‌و تربیت با مشکلاتی همچون نرسیدن کتاب درسی و بی‌سروسامانی‌های مدرسه روبروست …)

۱- دوگانگی:

نامِ اثر ارجاعی دوگانه دارد به “مهمانی” و “مه مانند بودن”. آقای کهنورد (معلم) مدتی را در روستایی به سر می‌برد و خیلی زود به جایی که به آن متعلق است (!) بازگردانده می‌شود. تناقصِ پنهان اینجاست که مهمان بر صدر می‌نشیند، حرمت می‌بیند و به اختیارِ خود بازمی‌گردد، اما معلمِ مهمان در این روستا جور می‌بیند و … .

از دیگر سو نام اثر اشاره به روایتی است که در هاله‌ای از مه پیش خواهد رفت. واقعیت / خیال، لذت / عذاب، شکار / شکارچی، دنیای کهن / جهانِ نو. در این اثر مرزهایی متداخل دارند.

هم آقای کهنورد و هم خواننده اثر قدم‌های نامطمئنِ خود را در مِه بر می‌دارند و سعی می‌کنند پیش بروند.

آقای کهنور و نرگس در وضعیتی میانِ تردید و تصمیم، بیم و امید و پیش رفتن یا پس نشستن معلق و گرفتارند. گویی تارهایی عنکبوتی این دو را از حرکت بازداشته است. در (صفحه ۱۸۱) نرگس و آقای کهنورد به عنکبوتی در سقف نگاه می‌کنند. در همین صفحه متوجه می‌شویم که آقای کهنورد حتی به درستی نمی‌داند محبوبهٔ او لیلاست یا نرگس؟! گویی ذهن مه‌آلود او راه هرگونه وضوح و تشخیصی

 را سد کرده است. (ابهام، تردید و عدم قطعیتِ پست مدرن) به این نمونه‌ها از متن توجه کنید:

آقا معلم! کجایی بابا؟! خوابت برده؟ (ص ۶۶)

خواننده‌ای فرضی یا حقیقی (ص ۶۳)

صدای نرگس بود یا خیال و آرزوی خودش (ص ۸۷)

لحن آدمی خواب‌نما را داشت (ص ۷۱)

خواب و بیداری (ص ۵۶)

نمی‌دانست آنچه می‌بیند رؤیاست یا واقعیت (ص ۳۰)

هیچ چیز قطعی نبود، حتی عشقِ لیلا (ص ۱۱۵)

مِه نمی‌گذاشت ببیند کجا ایستاده (ص ۲۱۶)

بی‌شک اوایلِ مهر است ولی این هم احتمالاً حدس و گمان است (ص ۶۰)

مانندِ روحِ سرگردان تمام جهت‌ها را گم کرده بود (ص ۱۵۹)

طرف و جهت وجود نداشت (ص ۲۱۶)

این چند روز انگار کابوسی بوده، چند روز؟ (ص ۴۳)

در (صفحه ۲۱۲) آقای کهنورد آدمِ درونِ آینه را دیگری می‌پندارد. بر پایه آموزه‌های لاکانی، “نَفْس از نظر ساختاری از هم گسسته است و میان خودش و تصویر خودش دو پاره است. از همین روست که همواره خواهد کوشید تا دیگری را با خود یکی کند.”[۱]

محیط (روستا) نیز دچارِ دوگانگی است. هم گرفتارِ محدودیت‌های خود است و هم از گیم‌نت و کافی‌نت برخوردار. حتی پدرِ زندی وبلاگ دارد. روستا نه دیروز خود است و نه فردای خود. روستا در عین اتصال به شبکهٔ جهانیِ ارتباط، در خود مانده است.

هم معلم (آقای کهنورد) و هم روستا زمانِ گذار خویش را سپری می‌کنند. هم معلم و هم روستا میان فرو ماندن و فراروی و رُشد، مرددند.

در چنین شرایطی خلاء مدیریتی سامان بخشی به خوبی حس می‌شود. در پایانِ رمان همچون آغاز آن مدرسه‌ای در انتظارِ معلم است و دانش‌آموزان همچنان به حال خود رها شده‌اند.

۲- جهان‌های تو در تو

روستا، شهر، کشور و جهان، حوزه‌هایی مرتبط‌اند و زندگی درونی ـ فردی و زیستِ جمعی ـ تاریخیِ شخصیتِ اصلی رمان و حتی رؤیا و بیداری او جهان‌هایی متداخلند. گویی با عروسک‌های روسی مواجهیم که از دل هر یک، عروسکی دیگر بیرون کشیده می‌شود. (مرکزیت، در تقابل با نگره‌های پُست مدرن)

روابطِ بینامتنیِ فراوان، جهان‌های دیگر را به متن فرا می‌خواند و زمینهٔ تأویل‌پذیری را گسترش می‌بخشد. (تکنیک متن در متن پُست مدرنی)

به نمونهٔ زیر توجه کنید:

هبوط هاروت و ماروت (ص ۱۳۳)

دو فرشته‌ای که آنچه به مردم آموختند، در راهِ شر به کار گرفته شد و به عذاب الهی (معلق شدن) گرفتار شدند.

موضوعِ هبوط، در روابط بینامتنیِ حاضر در ذهنِ مخاطبین، داستان آدم و حوا را تداعی می‌کند و موجبِ بُعد بخشی به وجوه تأویلی می‌گردد.

در زنجیرهٔ فراخوانی ذهنی، جفت دیگری به نام مشی و مشیانه نیز به یاد می‌آیند که جهان را از شر حفظ می‌کرده‌اند.

در (صفحهٔ ۱۸۴) به گروه همسرایان اشاره می‌شود که تداعی‌گرِ رسمِ همسرایی در نمایش‌های یونان باستان است. در این شیوه، مخاطب منفعل است و تنها در نقشِ گیرندهٔ پیام ظاهر می‌شود.

اگرچه مؤلف این وام‌گیری را به گونه‌ای تک ارجاعی به کار نگرفته است.

در (صفحهٔ ۸۶) نیز از این رسم تئاتری (همخوانی) بهره گرفته شده. گویی روستا صحنه‌ای است که شخصیت اصلی به آن وارد می‌شود، نقش‌هایی بر صحنه بازی و بازیگردانی می‌شود و در نهایت شخصیت اصلی از صحنه اخراج می‌گردد.

“صدای مرنو گریهٔ شبانهٔ گربه”، “چقدر بدبختم که آن‌چه را می‌خواهم نمی‌نویسم” و “یادداشت مرا از نحسی بیرون می‌آورد”. به داستان سه قطره خونِ هدایت و مفهوم خیانت مستتر در آن اشاره دارد. آقای کهنورد گمان می‌کند در زندگی لیلا پای کس دیگری در میان است.

روحِ راوی سه قطره خون و معلمِ داستان “مهمانی” هر یک به نوعی در رنج است.

اشعارِ خوانده شده توسط “شاعر”رمان” مهمانی

“جهان‌های دیگری را به متن وارد می‌کند. نام بزرگانِ ادب آورده می‌شود و تداعی می‌گردد. موضوعات متعددی که همه وابستگانِ پرورش فرد و سمت و سوگیری فرهنگیِ جامعه هستند، در متن سرریز می‌شوند و گفتمان چند جانبه‌ای را مبنا می‌نهند. (آگاهیِ سرشار، مؤلفهٔ پُست مدرن)

روستا در وضع پیشین خود می‌ماند و دست رد به سینهٔ تغییری ژرف می‌زند.

بخش‌هایی از داستان “ماهی سیاه کوچولو” اثر صمد بهرنگی (ص ۱۳۰ و ۱۲۹) و نوآفرینیِ صحنهٔ قصه‌گویی برای بچه ماهی‌ها (کتابخوانیِ معلم برای بچه‌های مدرسه)، در راستای دغدغهٔ ایجاد تغییر به کار گرفته شده است.

آوردن قسمت‌هایی از “شازده کوچولو” اثر سنت اگزوپری (ص ۱۲۵ و ۱۲۴) معلم را در جایگاه اگزوپری می‌نشاند و منظرِ فلسفی ـ انسانی او را در معرضِ دیدِ دانش‌آموزان و مخاطبین قرار می‌دهد. معلم و خلبان نیز همچون شازده کوچولو از جایی دیگر آمده‌اند و … .

به مواردِ زیر توجه کنید:

لیلا نمی‌توانست به آدمی یک لاقبا که عاشقِ ادبیات و فلسفه است و ساعت‌ها از فویر باخ و کی یر کگور دم می‌زند، دل ببندد. (ص ۵۱)

نام فویر باخ کافی است تا مباحثِ انسان گرایانهٔ او به ذهن متبادر شوند و نام کی یر کگور بسنده است که به گونه‌ای رمزواره سمت و سوگیری متن و مؤلف را دربارهٔ زیست هدفمندِ فردی طرح کند.

موارد:

به شمشیر و خنجر به گرز و کمند (اشاره به نبردِ رستم و اسفندیار در شاهنامهٔ فردوسی)

تشبیه خانه‌های روستا به قبرهای اساطیری (ص ۲۱۴)

قدمت روستا (ص ۱۸۵)

ردیفی از کتاب‌های قدیمی روی قفسه‌ها بود. روی طاقچه‌ها، الاشارات و التنبیهات، … (ص ۷۰)

کتاب‌هایی که ردِ دندان‌های موش‌ها را بر خود دارد و خوانده نمی‌شود.

تصویری می‌دهد از افتخاراتی که از میان رفته و آثارِ به جا مانده از آن محلِ غفلت و رو به نابودی است.

بهر تقدیر متن گفتمانی چند سویه را در حوزهٔ فردی و اجتماعی پیش می‌کشد.

به تعبیری نویسنده چهار جانب باورهای عادت شده و هنجارها را ترسیم می‌کند و خود در قالب شخصیت “معلم”

 کنار می‌ایستد:

“باید یادداشتِ پنجم به حساب بیاورمش که مربع نبودم. پنج ضلعی بودم. همیشه ضلعی بیرون زده از زندگی. ضلعی زاید. یگانه نبودم، ناقص بودم و بیرون زده از زندگی، از آدم‌ها” (ص ۱۹۹ و ۱۹۸)

به راستی چگونه باید معیارِ قاعده‌مندی را تعریف کرد وقتی:

از کتاب خبری نیست (ص ۶۹)

کتاب و دفترِ معلم را برده بودند (ص ۱۹۸)

کتاب خواندن بچه‌ها را جرم می‌دانید (ص ۱۹۰)

چنین معیاری را جز به مددِ دانایی، ژرف‌اندیشی و گفتمانی متکی بر خردِ جمعی نمی‌توان فرا دست آورد.

در (صفحه ۹۱) آقای کهنورد می‌گوید:

برای روستا که نه درسش معلوم است نه مشقش، نه حساب و کتابش، از من طرح می‌خواهند.

آقای کهنورد می‌کوشد جلسهٔ اولیاء و مدرسه را به نحوی نظام‌مند برگزار کند. وی حتی (در صفحه ۹۱) برنامه‌ای ارائه می‌دهد.

نقش‌پذیری‌های جابه‌جا شونده و موقعیت‌های چندگانه

پدر، کدخدا، معلم، شاگردان مدرسه، …

لحظه‌ای حساس بود. (معلم) دست‌هایش را روی سکویِ سیمانی گذاشت و فریاد کشید:

«از جلو نظام!»

بچه‌ها انگار فرمانی آشنا و مأنوس بشنوند ساکت شدند و دست چپ را بر شانهٔ نفر جلویی بردند.

«خبر دار!»

دانش‌آموزان صاف ایستادند. (ص ۴۹)

این یک نمونه از نقش‌پذیری‌های موقعیتی است که در متن آمده. به این نمونه‌ها توجه کنید:

در چشمانِ کدخدا یک لحظه نگاهِ پدرش را دید. نگاهی که محکوم می‌کرد و احساسی از گناه توأم با شرم و پشیمانی در وجودش می‌ریخت. (ص ۱۸۴(

موضوعِ دندان، درد، آرواره دربارهٔ معلم (ص ۲۶ و ۲۷) دربارهٔ پدر (ص ۱۸۵)، دربارهٔ کدخدا (ص ۱۴۳) به گونه‌ای مطرح می‌شود که این سه نقش را هم در مناسبات همنشینی و همکناری ببینیم و هم مستعدِ جایگزینی.

رئیس بخش کارگزینی به معلم می‌گوید:

شما در واقع دارید امتحان پس می‌دهید که آیا می‌تونید

 استخدام بشید یا نه. (ص ۵۱)

امتحان دادن، معلم را در موقعیت شاگردی (بچه مدرسه) قرار می‌دهد … .

در مناسبات سلسله مراتبی، هر گروه باید خود را به فرادستِ خود اثبات کند.

بسامدِ اشاره به دندان‌های جونده در متن بسیار بالاست. گویی متن از دهان و آرواره و دندان اشباع شده است. این موضوع ما را به نقش‌های جایگزین‌پذیر توجه می‌دهد.

موش‌ها از در و دیوارِ متن بالا می‌روند. صدای جویدنشان، برق دندان‌هایشان همه جا دیده می‌شود اما توصیفاتِ مشابهی دربارهٔ انسان‌ها نیز در متن وجود دارد:

هنوز نمی‌دانست از موش می‌ترسد یا از لیلا که حالا دندان‌هایش مثل گزلیکی تیز و برنده برق می‌زد … لیلا در هیبت موش وسط اتاق ایستاده بود. (ص ۲۹)

در (صفحه ۱۸۵) توصیفی از پدر ارائه می‌شود که در حقیقت به تصویر موش می‌ماند؛ تنها دندان‌های جلوی پدر سالم مانده …

امکانِ جابجایی نقش‌ها، دامنهٔ تفسیرپذیری متن را می‌گسترد و بر ارزش هرمنوتیکی آن می‌افزاید.

طنز

شاعر که یکی از شیرینی‌ها به سر بی‌مویش خورده بود، بعد از پاک کردنِ خرده ریزه‌های شیرینی از طاسی سرش، قامت دیلاقش را صاف کرد … (ص ۱۷۰)

شوخ‌طبعی رحمت نیز در دیالوگ‌ها جاری است.

رحمت فرقِ شوخی و جدی را نمی‌داند. (ص ۸۰)

بسیاری از شعرهایی که بر زبانِ شاعر جاری می‌شود، کنایه‌آمیز و طنازانه‌اند.

به رغم شرایط و مسائل جدی، گاهگاه معلم نیز در این طنازی شرکت می‌جوید:

جفتک انداختن الاغ … هر چه هست جفتک الاغ یادم داد کوتاه نیایم. (ص ۹۰)

اصلان که پیشتر (ص ۸۱) همچون رستمِ دستان توصیف شده بود (به شمشیر و خنجر، به گرز و کمند)، حالا:

بار زده ترکیه … پریشب با زنش حرفش شده … خوش به حالش، آنتالیا، ویژ ویژ … (ص ۱۴۲)

در (صفحهٔ ۱۴۴) آقای کهنورد (کوهنورد (!)) نی قلیان را مانند میکرُفن به دست می‌گیرد.

مؤلف یکی از اساسی‌ترین و جدی‌ترین مسائل (آموزش و

 پرورش) را به مطایبه می‌گیرد. (مؤلفه پُست مدرن)

زن در آینه روایت

تصویر زنان در این رمان به چهار منظرِ تونی گرنت نزدیک‌تر است:

مادر، معشوقه، مدونا و آمازون.

در (صفحات ۱۸۵ و ۱۸۴) مادر به جُرمِ حمایت از فرزند توسطِ پدر منکوب می‌گردد. مادرانگی در نرگس نیز بر هر نقشِ دیگر او مرجح است. (هر چند جامعهٔ سنتی او را پتیاره می‌نامد (ص ۱۶۹)).

معلمی نیز نوعی مادری است اما مادران نقش خود را به تمامی و به هر قیمت ایفا می‌کنند.

عزت معشوقه‌ای است که به عاریت گرفته می‌شود و از وقار و وفاداری مادونا در او اثری نیست.

آقای کهنورد تا پایانِ داستان در پیِ یافتن محبوبهٔ خود است. (بیان نمادینی از مقصد و مقصود)

تونی گرنت زنِ کامل را واجد هر ۴ ویژگی می‌داند.

در نرگس، مادری بسیار نیرومندتر از سه بُعد دیگر است. او زنی است بر آشوبیده بر علیه باید و نبایدهای سنت (ویژگی پُست مدرن) که خواستِ خود را در پایِ فرزند قربانی می‌کند و در به روی تغییر می‌بندد.

به تأسی از دکتر آذر نفیسی باید متذکر شد که هیچ تغییر اجتماعی بدون نقش‌آفرینیِ زنان تحقق نمی‌یابد.

آقای کهنورد می‌گوید:

بهتره برم شهر … شایدم لیلا رو با خودم بردارم بیارم این‌جا. (ص ۲۲۱)

از دیدگاه یونگ شهر نیز نماد مادینه است. پس باز هم باید به زن رجوع کرد.

نمادسازی

موش نمادِ ترس، دلهره، تهدید و تباهی است. (فروپاشی؛ ویژگی پُست مدرن)

صدای جویدنِ دندان‌های موش (ص ۷۷)

موش رفته بود، اما صدای دندان هنوز می‌آمد (ص ۲۰۹)

لشکرِ موش‌ها پیدایشان شده تا مرا از این‌جا بیرون کنند (ص ۲۰۰)

این تصاویر نمادین که پایی در واقعیت و پایی در خیال دارند، در متن مکرر می‌شوند و موتیفی قدرتمند را می‌سازند.

این بیمِ ویرانی را فروغ بسیار زیبا بیان کرده است:

در شبِ کوچکِ من دلهره ویرانیست.

گوش کن

وزش ظلمت را می‌شنوی؟

در شب اکنون چیزی می‌گذرد

و بر این بام که هر لحظه در او بیمِ فرو ریختن است

در (صفحه ۱۰۵) درست در لحظه‌ای که گمان می‌رود آقای کهنورد به محبوبه‌اش رسیده، موشی سر می‌رسد و نرگس جیغ می‌کشد.

آقای کهنورد چاره‌ای جز مواجهه با ترس‌ها و تردیدهای تباه کنندهٔ خود ندارد.

در (صفحه ۱۸۷) آقای کهنورد هم از ترس از موش حرف می‌زند و هم از میلِ در مُشت گرفتن آن.

و حتی در (صفحه ۲۰۳) از موش‌ها می‌خواهد بیرون بیایند.

در (صفحه ۱۹۲) آورده می‌شود:

موش … همین که خواست دوباره لرزان و ترسان سرش را از سوراخ بیرون بیاورد …

پس در روندِ این مواجهه جایِ تهدید کننده و تهدید شونده عوض شدنی است. این بار موش در موقعیت ترس قرار گرفته است.

این جابجایی منوط به موقعیت و نوع مناسبات است.

در ادبیات کلاسیک (کلیله و دمنه) آمده است:

آن موش را زبرا نام بود … زبرا مطوقه و قومش را که نجات داد … (ص ۱۳۲)

و یا:

تبری طلب تا سوراخ (موش) او بگشایم … مهمان زمین بشکافت تا به زر رسید، برداشت و زاهد را گفت: پیش آن تعرض نتواند رسید … به ضرورت از سوراخِ خویش نقل بایست کرد. (به صفحه ۱۳۳ نگاه کنید)

به تعبیری، نیروی تخریب‌گر (دندان‌های موش) ممکن است در موقعیت و مناسباتِ باز تعریف شده موجباتِ رهایی (جویده شدن قید و بندها) را فراهم آورد.

پس به اتکای متن موش می‌تواند نشانگر نیروهای همراه و ملازمِ ما باشد که ممکن است در راه تباهی یا رهایی به کار گرفته شوند.

توجه کنید:

در (صفحه ۱۷۵) پدر، پسر (آقای کهنورد) را “دُم” مادر می‌داند. (تصویری موش مانند)

متن در نقش‌پذیری‌های ممکن حتی مادرِ مثالی را استثنا نمی‌کند.

سلسله‌ای از نقش‌پذیری‌های متقارن یا متضاد در متن حضور دارند:

موشی به بزرگیِ گربه (ص ۴۶)

دختری با نگاه موشی (ص ۲۱۵)

من یک موشم، موشی افتاده در تله (ص ۵۸)

در (صفحه ۱۸۱) گفته می‌شود که نرگس آمادهٔ جویده شدن است. در جایی چشم‌های او به چشمان گرگ تشبیه می‌شود و در جایی دیگر توصیفی یکسان درباره حفره چشم‌های او و چشم‌های عنکبوت داده می‌شود. (صفحات ۱۸۱ و ۱۸۰)

گربه / موش / انسان شکار / شکارچی / ناجی

این تصاویر به گونه‌ای به هم ارجاع داده می‌شوند که بپذیریم همواره قابلیتی بالقوه برای پذیرش نقش‌های متفاوت و حتی متقابل وجود دارد و نقش‌ها را نمی‌توان مطلق و برآمده از ذات دانست. (نسبی انگاری پست مدرن)

پس به اعتباری در این اثر مناسباتِ جانشینی در زنجیرهٔ دال ـ مدلول نقشی پررنگ ایفا می‌کند.

ویژه این که موقعیت‌های نمادین در رمان به گونه‌ای تکثیری عمل کرده و بر عمقِ تأثیر هم می‌افزایند. کاربردِ زبان همچون نظامی ثانوی (بیانِ مجازی) و نمادپردازی در این اثر سببِ غنای بُعد تأویلی و گسترشِ قابلیتِ تفسیریِ (exegesis) متن شده است. آنچه به تأسی از آموزه‌هایِ تزوتان تودورُف می‌تواند ادبیتِ متن معنا شود.

رُشد

مراحل هشتگانه رشد انسان به اعتبارِ نظریه اریک اریکسون[۲]:

ـ اعتماد در برابرِ بی‌اعتمادی

ـ خودمختاری در برابرِ شک و شرم

ـ ابتکار در برابرِ حس گناه

ـ سخت‌کوشی در برابرِ حقارت

ـ هویت در برابرِ سردرگمی

ـ صمیمیت در برابرِ انزوا

ـ مولد بودن در برابرِ بی‌حاصلی

ـ یکپارچگی در برابرِ نومیدی

در رمانِ “مهمانی” کمابیش گذر آقای کهنورد را از این مراحل می‌بینیم. گویی رشد و پرورش تنها موضوعی مختصِ بچه‌ها (دانش‌آموزان) نیست و هر فرد (حتی معلم) ناگزیر باید مسیر مِه گون آن را طی کند.

چنین می‌نماید که در رمان “مهمانی” موضوع محوری هویت‌یابیِ فردی و اجتماعی است. بدین وسیله رمانِ حاضر به حیطهٔ روانشناسی و حوزهٔ فرایندهای شناختی وارد می‌گردد.

جیمز مارسیا دربارهٔ هویتِ خویشتن‌یاب و تلاش فرد برای تعریفِ خود و کسبِ هویت، به حالاتِ متعارضِ روحی و البته اضطراب فرد در این مسیر اشاره می‌کند. آنچه دربارهٔ آقای کهنورد صادق است.

(تذکر این که شناخت‌شناسی در حیطهٔ ادبیات مدرن و هستی‌شناسی در ادبیاتِ پُست مدرن مطرح می‌گردد).

بحران هوایتِ آقای کهنورد در پایانِ رمان به شکلی از آگاهی و یگانگی با خود (self) می‌انجامد. در پایان رمان او به روشنی می‌داند که درصدد انجام چه کاری است. پیش از این دیدیم که آقای کهنورد خود را بُعد پنجم خواند. این به تعبیری غیرسازی وی را در جایگاه سوبژه‌ای می‌نشاند که از چشم‌اندازِ مدرنِ خود به اُبژه می‌نگرد. (شناخت شناسی)

بدین ترتیب دغدغه‌های مدرن و پسامدرنِ (تجربه دیگر جهان‌ها و چندآوایی) مؤلف درهم می‌آمیزد و اثری خلق می‌شود به نام “مهمانی”.

انتخابِ بخش‌هایی از متونِ کتب درسی، محتوی و ساختِ رمان را به هم نزدیک کرده است.

در پایانِ داستان به پیرمردی می‌رسیم که آرام و بی‌تشویش در کنارِ جاده انتظار و امید خود مُقام کرده است و می‌گوید:

دیگه من و اونی وجود ندارد، باهاش یکی می‌شی. (ص ۲۱۸)

شاید این پیرمرد آینده خود آقای کهنورد باشد (قابلیتِ جانشینی).

این رمان برخلافِ آثار پُست مدرن، معناگریز نیست. نوعی حکمتِ فلسفی و دیدگاهِ عرفانی (یکی شدن با مقصد و مقصود)، ایده یا راهکاری است که اثر ارائه می‌دهد. هر چند که پایانهٔ بازِ اثر ما را به آغازِ داستان (مدرسه‌ای بی‌معلم مانده و رها شده به حال خود) بازمی‌گرداند (مؤلفهٔ مدرن) خواهنده و خواست در پیرمرد یکی شده است. (اریکسون سن تخمینی ۶۰ را برای رسیدن به یکپارچگی معین کرده است.)

آقای کهنورد نیز بدون تردید و امیدوارانه عزم آن دارد که به اداره برود، شرح ماجرا کند و مصمم است به جایگاه شایستهٔ خود (مدرسه) بازگردد. در پایانِ داستان برای مخاطب روشن است که آقای کهنورد اگر به مدرسه بازگردد به سراغ بهترین آثار ملی و جهانی خواهد رفت تا نسلِ فردا را آنچه انسانی‌تر و شریف‌تر است بیاموزد؛ اهلی کردن را بیاموزد، … .

زمان

در سیرِ داستان بارها بر بی‌اهمیتیِ مقطع زمانی تأکید می‌شود:

اصلاً گور پدرِ تاریخ و روز و دقیقه و ثانیه … (ص ۹۱)

شاید تأکید مؤلف بر آن است که موضوعِ آموزش و پرورش یک مسأله همیشگی و بی‌زمان است. (دغدغهٔ همیشهٔ ادوار است) لیک انتخاب زمان گذشته (ماضی) در روایت، بی‌زمانی را می‌شکند و داستان را در حد تجربه‌ای زمانمند و سپری شده تنزل می‌دهد.

از دیدگاه روانشناسی، رُشد روندی بطنی و پیوسته است که در بسترِ زمان تحقق می‌پذیرد. دستیابی به شناخت امری تکانه‌ای نیست و شاید اولین نیاز برای رسیدن به آن داشتنِ فرصتِ تجربه باشد. از این لحاظ انتخابِ زمانِ ماضیِ مطلق برای روایت یک انتخابِ نامناسب محسوب می‌شود.

عصر روشنگری “محوریتِ فرد” را در اعتراض به داعیه تربیتیِ قیمین اجتماعی، اخلاقی، … مطرح ساخت. در رمانِ “مهمانی” هم فرد و هم نحوه اجتماع‌پذیری وی طرح شده است با این تبصره که باید تربیت به گونه‌ای صالحانه و با حفظ حرمتِ انتخابِ فردی جاری گردد.

بی‌گمان شخصیتِ اولِ رمانِ “مهمانی” در پایان به نوعی رُشد و معرفت دست یافته است که منشاء آن رویارویی با خود بوده و نه تربیت از سوی مراجعِ بالا دستی.

در یک جمع‌بندی می‌توان اثر جدید احمد درخشان را جلوه‌ای تازه از ذهن خلاق و هوشمندی او دانست. برای این نویسنده توانا موفقیت‌های هر چه افزون آرزو دارم.

منابع

۱- قرآن مجید

۲- “مهمانی” ـ احمد درخشان ـ انتشارات هیلا.

۳- درآمدی به روایت‌شناس ـ رولان بارت ـ تزوتان تودوردفـ جرالد پرینس ـ هوشنگ رهنما ـ نشر هرمس.

۴- زن بودنـ توئی گرنتـ فروزان گنجی‌زاده ـ نشر ورجاوند.

۵- نظریه‌های تحلیلِ رمان ـ مقدمات روان‌شناسیِ اریکسون ـ اریک اچ اریکسون ـ دکتر سهیلا خداوردیان ـ دکتر سعید حسن‌زاده ـ انتشارات پندارِ تابان.

۶- مقالهٔ جایگاه زن در ادبیات فارسی ـ دکتر آذر نفیسی ـ فیروزه مهاجر.

۷-نظریه‌های شخصیت ـ دوان شولتز ـ سیدنی آلن شولتز ـ یحیی سیدمحمد ـ نشر ویرایش

۸-زمینه روانشناسی اتکینسون و هیلگارد ـ دکتر حمزهٔ گنجی ـ مهدی گنجی ـ نشر ساوالان. ■

[۱]– ویکی پدیا

[۲]– اریکسون مباحثی درباره آموزش و پرورش نیز دارد.

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها