نخست درباره زرتشت یعنی پیام آور پرآوازه ایرانیان شاید دانش چندانی نداشته باشیم. سپس درباره نیچه یعنی هیچانگار و هیچنده ارزشهای نو و کهن باز شاید چیز زیادی نمیدانیم. سرانجام درباره زرتشت در نیچه یعنی موجود نونهالی که جگرگوشه کتاب است کارمان از این هم گذشته است. این مقاله کوچک میکوشد نکاتی را از دیدگاه نویسنده در این موارد مطرح کند.
کتاب «چنین گفت زرتشت» نوشته فریدریش نیچه تنها رمان فلسفی جهان نیست ولی یکی از مهمترین آنهاست. |
کتاب «چنین گفت زرتشت» نوشته فریدریش نیچه تنها رمان فلسفی جهان نیست ولی یکی از مهمترین آنهاست. این کتاب که بسیاری از مفسران آن را شاهکار نیچه میدانند در نگاه اول برای ایرانیان جالب به نظر میرسد. البته نام زرتشت وسوسهانگیز است و ظاهر شدنش روی جلد هر کتابی باعث میشود رهگذر سرش را بچرخاند و توجه غیرمعمول به کتاب داشته باشد؛ اما چنانچه از پیش آگاهی نداشته باشیم، با مطالعه این کتاب کمکم متوجه میشویم شخصیتی که نیچه پرورش میدهد سراپا با زرتشت بهعنوان یک شخصیت تاریخی فرق میکند. به نظر والتر کافمآنکه همه عمر سرگرم حفر تونل بین فلسفه آلمانی و علاقهمندان به فلسفه در آمریکا بود و از مهمترین مترجمان آثار نیچه بهحساب میآید، این کتاب یک پیام را بهروشنی به خواننده منتقل میکند – اینکه نویسندهاش بیگمان مردی تنها و دورافتاده بوده است. درواقع، لازم نیست سرگذشت او را بدانید تا این مسئله را دریابید؛ کافی است به سخنان زرتشت که از قلههای سرد و منجمد با خود و حیوانات برگزیدهاش سخن میگوید توجه کنید. نیچه، برخلاف بسیاری از نویسندگآنکه میکوشند بهعنوان دانای مطلق کاملاً خودشان را از نقش اصلی داستان دور سازند، چنین کوششی نمیکند و برعکس زرتشت همانقدر ابتدای کتاب نادان مطلق است که نویسنده در سطر اول کتابش! انگار فیلسوف با نوشتن این کتاب سفری را آغاز میکند و حقیقتاً نمیداند در راه با چه برخورد میکند و پایانش چیست. فکر نیچه بگفته دوستدارانش مثل دالان مارپیچ است و اگر جریان فکری اصیل در کتاب را تابع غرایز او بدانیم، آنگاه روبرو شدن با پیچیدگیهای حل ناشدنی قابلانتظار است. به همین خاطر، فراز و فرودهایی که در کتاب میبینیم همه واقعی هستند و زرتشت یک کاشف سرخورده است که به شنیدن «نَه» عادت دارد و اگر روزی این کلمه منحوس را نشنود، روزش به شب نمیرسد. آغاز کتاب همراه است با پایین آمدن زرتشت از کوه پس از چند سال انزوا و اندیشه. وجود او سراسر اُمید به زندگی و تعالی است، منتها این هاله فریبدهنده سپس با حلقههای نااُمیدی پیوند میخورد و آخر کتاب دوباره این رشته گسسته از سر گرفته میشود. البته این بینش با خواندن آغاز و میانه کتاب به دست نمیآید و تنها زمانی که سرودههای پایانی «چنین گفت زرتشت» را میخوانید، میفهمید که اشتباه کردهاید و نویسنده با زیرکی هر چه تمام مرهمی را که قرار بود بر زخمهایش بگذارد با کتابی که برای خواننده مینویسند جابجا کرده است. شاید از خواندن هیچ کتابی اینقدر تحقیر نشوید، خصوصاً که با زیر و بم نوشتههای اگزیستانسیالیستی هم آشنا باشید که میخواهند آنقدر گندابهای آدمی را بشمارند تا سرانجام یکی از آنها در وجود خواننده یافت شود و ازآنپس خواننده غلام حلقهبهگوش نویسنده باشد. پس برای دور ماندن از آسیبهای «چنین گفت زرتشت» بقول فیلسوف هرگز نباید انسانی اندیشید. زرتشت و نیچه آدمیان را در شکل کنونی بوزینگان متحرک میدانند. آنها با طنابی بین بوزینگی و توهم انسان برتر در نوسان هستند و اگر کتابهای دیگر او را هم خوانده باشید، میفهمید که انسان عقربهای است که روی هیچ شمارهای بند نمیشود. البته حقیر شمردن انسان ترفند دیرینهای است که مثلاً دانته (شاعر ایتالیایی) در فرق نهادن بین رستگاران و دوزخیان پس از مرگ به تصویر میکشد. ولی نیچه نخستین نویسندهای است که انسان را (بیهیچ استثنایی) سراسر هیچ میانگارد و ازاینروی یک فرد انقلابی در جریانات فکری قرن نوزدهم بشمار میرود که هیچوقت در روزگار خود شناخته نشد.
اما برخی از منتقدان هم گفتهاند که نیچه و کتابش اگزیستانسیالیستی نیستند. او نه فیلسوف تمامعیاری بوده و نه نویسندهای دستبهسینه برابر نهضتهای ادبی روزگاری که در آن میزیست. شاید به همین خاطر مورد بیمهری آن دوران قرار گرفت؛ اما گاهی آنچه یک دوران پس میزند دیگران در آینده پیش خواهند کشید. اگر این ادعا را بپذیریم که نه در قبول آن و نه در مردود دانستن آن قطعیتی وجود ندارد، آنوقت حلقه مفقودهای در پیوند فلسفه و ادبیات ظاهر میشود. مشکل از این قرار است که بین کیرکگارد که فیلسوف و الهیدان و بنیانگذار اندیشه اگزیستانسیالیستی در غرب است و داستایوفسکی که او را هم نخستین نویسنده اگزیستانسیالیست میدانند باید یک حلقهای باشد. به عبارتی باید زیر جریان فکری اگزیستانسیالیسم و جریان ادبی آن آب شناوری باشد که آنها را به هم برساند؛ اما تردیدی که در کار نیچه وجود دارد این پیوند را بهکلی ازهمگسسته و محقق از فهم اینکه انتقال این جریان چه زمانی و توسط چه کسانی رخداده درمانده میشود؛ بنابراین کتاب بینظیر «چنین گفت زرتشت» معمایی است که همه در آن ماندهاند. از این نظر، گمان میکنم ایراد کار باید در نویسنده باشد چون به نظر میرسد مدام بین عناصر حیاتی مکتبهای گوناگون عقب و جلو میرود و آنها را ساده میگیرد. این سادهانگاری به خاطر خودمحوری ذاتی نیچه است زیرا هدف از نوشتن برای او التیام بخشیدن به زخمهای درونی اوست و نه لزوماً به اوج
وقتی نخستین بار «چنین گفت زرتشت» را میخوانید، شاید فکر کنید در جهان بیهمتا است و گمان کنید مشابه کتاب نیچه وجود ندارد. |
رساندن فلان نحله ادبی. از طرفی هم میتوان گفت در این شاهکار کوچکترین اثری از ریاکاری به چشم نمیخورد و او کارستانی نیمهکاره خلق کرده است. این کار را از روی غرض انجام نداده، بلکه نقطه پایانی است بر تبوتابی که بیماری و پریشانی او را تشدید کرده بود. حتی توضیحات موشکافانه والتر کافمان هم کمکی به حل این معما نمیکند. او در مقدمه انگلیسی کتاب گفته که نویسنده بهطور بیسابقهای آن را با شتاب و بیحوصلگی به پایان رسانده و میتوان حدس زد که زمانی که صرف نوشتن آن شده سختترین دوران زندگی او بوده است. از این نظر، شاهکارهای ادبی ویژگیهای بیشماری ممکن است داشته باشند یا در هیئتهای مختلف ظاهر شوند اما یکچیز در همه آنها مشترک است و آن یکسرگی است و کتابی که مدنظر ماست یکسره معما است، نه آنکه نیمبند باشد! در این میان، احتمالاً سادهترین پیشنهادی که برای خوانندگان میتواند مفید باشد از دو نکته تشکیل میشود: اول اینکه هر چه از زرتشت تاریخی ایرانزمین میدانند را از موضوع خارج کنند و دوم اینکه به جملات اول هر پاراگراف دقت کنند چون پیامهای اصلی کتاب در نمادهای بکار رفته در سخنان آغازین خلاصه میشوند. کتاب حاوی تلگرافهای کُدگذاری شده است و هر کُدی به یک موقعیت میخورد که استادانه در هم فرورفتهاند.
در این چهارچوب، اغلب در نقد آثار نویسندگان دو نگرش کلی وجود دارد. عدهای میگویند اثرات یک نویسنده باید تنها منبع دریافت منتقد باشند و تحقیق در اوضاع اجتماعی و خانوادگی نویسنده نامربوط و شاید گمراهکننده باشد. ازاینروی، اگر یک پاراگراف و چند سطر از یک نویسنده در اختیار داشته باشیم، همان برای درک شالوده فکری و انگیزه او کافی است. به عبارتی متن را باید در کانون خود شناخت و کلمات بهتنهایی راهگشا هستند. این نوع تحلیل را قبل از آنکه ساختارگرایان بدان توجه کنند، زیگموند فروید در تحلیل روانکاوی استفاده کرده بود. از سوی دیگر، عدهای هم گفتهاند نویسنده با موجوداتی که میآفریند و کلماتی که بکار میگیرد کاملاً فرق دارد چون هرکس محصول محیطی است که در آن پرورشیافته و از آن تأثیر پذیرفته است. این احتمال در آثار ادبی و فکری دوچندان است چون نویسندگان گاهی مطابق غریزه از ناخودآگاه و تمایلات سرکوبشده خود خمیرهای میسازند و آن را در کارشان نشان میدهند. رویهمرفته، اگر بخواهیم این نگرشها را در نقد «چنین گفت زرتشت» در نظر بگیریم، اغلب منتقدان و طرفداران نیچه ناچار بودند از فضای حاکم بر زندگی شخصی او و دوره تاریخی که نویسنده در آن بسر میبرد استفاده کنند. از این رهگذر، فریدریش نیچه پدیدهای در پایان قرن نوزدهم است که از بعضی جهات پربارترین قرن در انقلابهای علمی و سیاسی و صنعتی است. رد پای این پیشامدهای عالمگیر را در اثر او میتوان در قالب سردرگمی و انقلابیگری مشاهده کرد، با این فرق که او یک انقلاب درونی را تجربه میکرد که تن و روانش را بهتدریج رنجور کرده بود.
وقتی نخستین بار «چنین گفت زرتشت» را میخوانید، شاید فکر کنید در جهان بیهمتا است و گمان کنید مشابه کتاب نیچه وجود ندارد. نگارنده باور دارد که این فکر غلط است. در یکی از نوشتههای تحلیلی که زیگموند فروید برای توضیح کارنامه کاری خود نوشته بود، آمده که فیلسوف در کودکی کتابی خوانده و ناخودآگاه او به طرز مشابهی در بزرگسالی سرگرم پدید آوردن این شاهکار شده است. فروید با چنان وسواس و دقتی در مقایسه این آثار و احوال روحی آن نابغه عمل کرده که تقریباً جای شک نیست که اثر نیچه هم اولین نوع از گونه خود بشمار نمیرود؛ اما در ادبیات فارسی، اگر نظر نویسنده را بپذیرید، منطقالطیر عطار علیرغم فاصله تاریخی و جغرافیایی و همچنین محتوای عرفانیاش که با آثار نیچه ذرهای همخوانی ندارد، شاید پدرخوانده «چنین گفت زرتشت» باشد. آنچه نگارنده را به این فکر انداخته تمرکز بر سیر تکاملی شخصیتهای کتاب و مهمتر از همه ایده انسان برتر است که در شاهکار عطار هم موج میزند. در این چشمانداز، زرتشت جویندهای است در جستجوی انسان برتر و در کنکاش خود پیرامون سرزمینهای دوردست با اُعجوبههایی ملاقات میکند که هر یک ویژگی بارزی دارند. او هرکدام از آنها را به غار خود دعوت میکند و خود همچنان به دنبال انسان برتر میرود؛ اما وقتی با دستخالی پیش آنها بازمیگردد، انسان برتر را در قالب مهمانان برجستهای که گرد هم آورده بود پیدا میکند. در این مورد، سیمرغ یا همان مرغ حق که بازتاب انسان کامل است با کلمه اُوبرمِنش در زبان آلمانی یعنی انسان بالادست یا انسان فزونیخواه برابری میکند. گمان نمیرود عطار نوشتن اثر خود را با برنامه قبلی انجام داده باشد و ظاهراً دل به امواج دریا سپرده تا به کدامین خشکی برساندش. این هم شاید یک شباهت دیگر باشد. دستهای از مرغان گرداگرد جهان در محفلی جمع میشوند و دم از عاشقی میزنند. مقصود ایشان آن است که دستهجمعی به دیدار سیمرغ (نمونه کامل پرندگان روی زمین) بروند. در هر مرحلهای، گروهی ناکام میمانند تا سرانجام سی مرغ که صفات ممتازی دارند رویهم سیمرغ را میسازند. البته این یک کلیشه عرفآنکهن است که همیشه در پایان نوری بر داستان میتاباند. نیچه اما کارخانه قهرمانسازی نیست و خواننده را تا لب آب برده و با حلقوم خشک برمیگرداند. نتیجه آنکه انسان برتر یک توهم است!
ایدههایی که نیچه در عمر نسبتاً کوتاه خود مطرح کرد به این موارد ختم نمیشوند و هر یک از آنها میتواند موضوع یک مقاله مفصل باشد و برای درک آنها شاید بهترین راه این است که در جریان کتاب و از میان عبارات بهظاهر سادهای که نویسنده اینجا و آنجا رها کرده، مفهوم آنها را دریافت کنید. لذا هر توضیحی که برای باز کردن آن داده شود، احتمال دارد با آنچه در آینده از خواندن کتاب دستگیرمان میشود فرق کند. فریدریش نیچه فیلسوف گمنامی نیست و صدها کتاب و مقاله از سوی نویسندگانی که خودشان مطرح بودند دراینباره نوشتهشده، لکن ایدههایی که او خودش بیان کرده همچنان بحثبرانگیز و تا حدی گنگ هستند. او امیدوار بود روزی کرسیهای دانشگاه برای تدریس افکارش در آینده (که منظور قرن بیستم و یکم است) راه بیندازند، انگار که بینندگان او قرار بود یکی دو قرن بعد از راه برسند و تازه حرفش را بفهمند. شاید به همین خاطر از زبان زرتشت که از شنوندگان خود نااُمید شده میگوید انگار که زود رسیدهام! میوه زودرس در میان نارسها خراب میشود، آنهم به یکسرگی! سرانجام بعد از کلنجار رفتن با کتاب معلوم میشود نویسنده در رمانهای فلسفی عمداً (و شاید هم قهراً) میکوشد نقاط کوری پشت سر خود رها کند. این هنر در نوشتههای کافکا، سارتر، کامو و سیمون دو بووار هم دیده میشود، اما نه زیر بمباران نمادها و ایدههای جستهوگریخته. آنها ظرافتهای اجتماعی بیشتری در این کار خرج میکردند و مسلماً بهاندازه نیچه تنها و مفلوک نبودند. به عبارتی اینگونه رمانها غذای جویده در دهان خواننده نمیگذارند. همهچیز در گروی زبان و دندان و بُزاق اوست که کلمات را پیش رو میبیند. یک نویسنده اگزیستانسیالیست کارش سادهتر از اجداد نویسندهاش است چون فقط سرنگی زیر پوست خواننده تزریق میکند و عقب میایستد تا تریاک کشندهای که تاکنون در ناخودآگاه او پنهان بوده به نرمی و زیبایی او را فاسد و متلاشی کند.
بهاینترتیب، در این اثر، نیچه نمیخواهد اندیشهای را بر خوانندگانش تحمیل کند، بلکه میخواهد آنها را به اندیشیدن وادارد و به حال خود رها کند. این روش معمول اوست و به این دلیل فلسفهاش را بهعنوان دعوت به فلسفه تعبیر کردهاند.■
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک |
telegram.me/chookasosiation |
سایت آموزشی داستان نویسی و ویراستاری، اسطوره شناسی، تولید محتوا، داستان نویسی نوجوان و فیلمنامه خانه داستان چوک |
www.khanehdastan.ir |
کارگاه های داستان خوانی و کارگاه داستان در خانه داستان چوک |
www.khanehdastan.ir/fiction-academy/free-meetings |
دانلود ماهنامههای ادبیات داستانی چوک و فصلنامه شعر چوک |
www.chouk.ir/download-mahnameh.html |
دانلود نمایش صوتی داستان چوک |
www.chouk.ir/ava-va-nama.html |
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک |
www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html |
فعالیت های روزانه، هفتگی، ماهیانه، فصلی و سالیانه کانون فرهنگی چوک |
www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html |
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان |
www.chouk.ir/honarmandan.html |
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک |
instagram.com/kanonefarhangiechook |
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر |
www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html |
گزارش جلسات ادبی- تفریحی کانون فرهنگی چوک |
www.chouk.ir/download-mahnameh/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html |
کارگروه ویرایش ادبی چوک |
www.khanehdastan.ir/literary-editing-team |
کارگروه تولید محتوا |
www.khanehdastan.ir/content-creation-team |
صفحه ویژه مهدی رضایی، نویسنده، محقق و مدرس دوره ادبیات داستانی |
www.chouk.ir/safhe-vijeh-azae/50-mehdirezayi.html |