نام: روبان سفید، به انگلیسی: White Ribbon، به آلمانی: Das Weisse Band/ کارگردان: میشائیل هانکه (Michael Haneke)/ زبان: آلمانی
نویسنده: میشائیل هانکه (Michael Haneke)
تهیه کنندگان: اشتفان آرنت، ویت هایدوشکا، میشائیل کاتز
مدت: ۱۵۰ دقیقه/ محصول سال:۲۰۰۹
ادبیات شبانی یا پاستورال به آن سبک از هنر و فرهنگ و ادب اشاره دارد که به توصیف و تشریح ابعاد و مختصات زندگی روستایی و شاخصههای خاص آن میپردازد. در آثار سینمای ایران میتوان به فیلم “گاو” اثر “داریوش مهرجویی” اشاره کرد که نمونهٔ حقیقی فیلم پاستورال است. مهرجویی با رویکردی تمثیلی از خود بیگانگی و بی هویتی و جنون انسان ایرانی را در دهه چهل شمسی به نمایش گذاشته است. /
فیلم “روبان سفید” White Ribbon)) اثر “میشائیل هانکه” کارگردان به نام آلمانی نیز یکی از آثار بزرگ پاستورال است که آن هم با رویکردی تمثیلی و به ظاهر غیر سیاسیقصد به تصویر کشیدن برشی از تاریخ جامعهای بحران زده و رو به انحطاط و تباهی را دارد که آبستن رویدادهای خونین و مرگبار است.
موضوع فیلم: وقایع فیلم در سالهای قبل از جنگ جهانی اول در یک دهکدهٔ فئودالی در آلمان و از زبان مرد کهنسالی به نام (یاکوبی) روایت میشود. یک سلسله رویدادهای مشکوک و عجیب، سالها قبلتر، هنگامی که در دوران جوانیاش به عنوان معلم و مدیر مدرسه در آنجا خدمت میکرده، به وقوع پیوسته و حالا او در روزگار پیری قصد تعریف کردن آنها را برای ما دارد. رخدادهایی مثل سقوط پزشک دهکده از اسب بر اثر سیم نامرئی و درازی که معلوم نیست توسط چه کسی شب هنگام دور تا دور خانهاش نصب کردهاند، قتل مرموز زن یکی از روستائیان کشاورز، شکنجه و آزار کودک معلول قابلهٔ ده که در خانهٔ پزشک کار میکند، ربوده شدن پسر ارباب و اذیت و آزار جسمانی وی و به آتش کشیده شدن انبار بارون ارباب ستمگر ده و نابود کردن مزرعهٔ کلم او وقایعی از این دست هستند که ذهن اهالی روستا را به خود مشغول داشته و در صدد برآمدهاند تا علت بروز این
فجایع را کشف کنند و برایش راه چارهای بیندیشند. هر چند که هرگز برای مخاطب علت نهایی هیچ کدام از آنها روشن نشده و همه چیز در پس پردهٔ ابهام باقی میماند.
فلسفه ی فیلم: ۱) شک، تردید، دودلی و ناباوری یا به عبارت کلیتر و دقیقتر ((اصل عدم قطعیت)) بارزترین مفهومی است که “هانکه” آن را از دل تمام فلسفههای علم بیرون کشیده و در بطن داستان خود به آن جای مشخص و روشنی داده است.
از همان آغاز فیلم که تماشاگر به عرصهٔ زندگی پرآب و تاب و آشفتهٔ مردمان دهکده قدم میگذارد و صدای ناتوان و لرزان راوی پیر (یاکوبی) را میشنود که میگوید آن چه که قصد تعریفش را دارد متعلق به سالها قبل است و تلفیقی است از دیدهها و شنیدههایش و حتی ما بعدها هم میبینیم که او در لحظهٔ پیدایش بعضی از وقایع حضور نداشته و مسلماً آنها را از زبان دیگران شنیده، عدم قطعیت را در تمام فیلم لمس میکنیم و نوعی آشفتگی ذهنی و بی اعتمادی را در خود احساس میکنیم. راوی آن قدر سالخورده است که ما مطمئن هستیم او جنگ جهانی دوم را هم پشت سر گذاشته و پیش خود این طور حدس میزنیم که بعلت گذشت سالیان دراز از آن زمان و وقوع ماجراهای جور به جور ممکن است ناخواسته وقایع را در هم آمیخته باشد و آن چه میگوید از صحت کامل برخوردار نباشد. البته “هانکه” برای حل این مشکل هم راهی پیدا کرده و آن استفاده از یک معلم موّجه و آراسته و به ظاهر مبادی آداب و صاحب شعور است که سر و گردنی از سایر اهالی ده بالاتر به نظر میرسد و “هانکه” او را راوی قصهٔ خود قرار داده و همین انتخاب به جا و صحیح باعث شده که مخاطب تا حدی از برزخ ناباوری و تردید بیرون کشیده شود.
۲) ((المانهای پارادوکسیکال)) اصل دیگری است که “هانکه” به آن سخت پایبند است و در تمامی عناصر سازندهٔ فیلم از فضا و لوکیشن گرفته تا پرسوناژها و موقعیتها به غایت از آن بهره برده است. انتخاب جغرافیای دهکده به جای شهر در نگاه نخست روابط انسانی و دوستانهٔ بین افراد، همکاری و مودت و استحکام اصول اجتماعی و فضایی خوب و خوش را در ذهن بیننده متبادر میسازد. اما آن چه در این دهکده میگذرد ظاهراً جور دیگری است. فردیت، خموشی، انزواطلبی و گوشه گیری بین نیروهای انسانی جاری و ساری است و ساکنین با نوعی نفرت و سردی و کینهای پنهان و مرموز با یکدیگر در ارتباط هستند. از هم میگریزند و تمایلی برای گفتگو و صمیمیت و کار دسته جمعی ندارند.
در این روستا کوچکترین وسیلهٔ ارتباطی که ظواهر زندگی مدرن و متجددانه به حساب میآید دیده نمیشود. رادیو، تلویزیون، تلفن و … هنوز پا به این دهکده نگذاشتهاند ولی “هانکه” با دور نگاه داشتن این پدیدهها مردمان روستا را از گزند و آسیبهای روزگار جدید که بر محور پر قدرت خشونت میچرخد مصون نگه نداشته است. بالعکس ما میبینم که خشونت همچون جغد کوری بر فراز آسمان دهکده میچرخد و برای هر کدام از ساکنین آن نقشههای پلیدی در سر میپروراند. اینجاست که تعارضهای بعدی یکی یکی رخ مینماید. کشیش روستا که باید نماد صلح و دوستی بین مردمان باشد، خشنترین و مستبدترین فرد روستاست، طوری که بچههایش خصوصاً دختر و پسرش (کلارا و مارتین) شدیداً مورد غضب او واقع میشوند و روبانهای سفیدی را به دور بازو یا موهایشان میبندد که بنا بر یک رسم کهن نشانهٔ افتادن در دام شیاطین و گناه است و تا زمانی که آن روبان را با خود بهمراه دارند هنوز در دامان پلیدی غوطه ورند و هیچ امیدی به پیشرفتشان نیست. پزشکی که باید رئوفترین و انساندوستترین فرد در روستا باشد از همه فاسدتر است و با زن دردمند قابلهای که در خانهاش پناه گرفته رابطهٔ جنسی کثیفی دارد و حتی به دختر خودش هم رحم نمیکند. بچههایی که باید سمبل پاکی و صداقت و نماد مظلومیت باشند به واسطهٔ خشونت لبریز و خاموش نشدنی والدینشان و همچنین آموزهها و نحوهٔ پرورش و تربیت غلط، موجوداتی عصیانگر و چموش بار آمدهاند که همواره در صدد آسیب رساندن به پدر و مادر و یا سایر مردم روستا هستند و باید بهشان مشکوک بود و همهٔ بلایا و اتفاقات ناخوشایند را از جانب آنها دانست.
هدف از روایت فیلم: “هانکه” با نگاهی فرویدی به عامل خشونت و رفتار سادیستی مینگرد و بر این باور است که در نهاد هر انسانی چیزی شبیه به یک تودهٔ مهلک سرطانی وجود دارد که چنان که در بستر مناسب خودش قرار بگیرد، رشد میکند و رشد میکند و به چنان اندازهای میرسد که میتواند یک خانواده، یک دهکده، یک شهر و یا یک سرزمین را به مرز نابودی و اضمحلال بکشاند. او شدیداً بر این باور است که این بستر قبل از هر جا در خانواده است که مهیا میشود و در نتیجه تربیت خانوادگی است که میتواند همه چیز را تحت الشعاع قرار دهد و عوامل دیگر نظیر مذهب، تسریع کننده و تقویت کنندهٔ آن هستند. همانطور که اشاره شد دیدیم خانوادهٔ کشیش در بین سایر سکنهٔ ده وضعیت بغرنجتر و فجیعتری دارند و بچههای او در موقعیت رفتاری و اخلاقی متزلزلتر و نا به سامان تری نسبت به بقیهٔ بچهها قرار دارند. و اما نتیجهٔ این سرکوبها و وحشت و خشونت نهفته در ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه کودکان چه خواهد بود؟ بنا بر اعتقاد “هانکه”، خشونت، سرکوب مذهبی و سوءاستفاده از کودکان عامل اصلی پیدایش ایدئولوژی فاشیسم و استبداد مطلق و به قدرت رسیدن جنایتکاران و خونخواران تاریخ است و منجر به برقراری نظام مردسالارانه و استبدادی میگردد. همین کودکان هستند که سالها بعد نازیسم را میآفرینند، هیتلر را بر سریر قدرت مینشانند و در ردیف سربازان وی صف میکشند تا عقدههای سرکوب شده یشان را بدین نحو بر سر پدر و مادر و جامعهٔ بیماری که در آن مهمترین و حساسترین سالهای حیاتشان را سپری کردهاند خالی کنند. (روبانهای سفیدی که به بازو و موی بچههای کشیش بسته میشود استعاره از همان نماد صلیب شکسته یا اس اس نازی است که سربازان هیتلر روی بازوان خود میبستند و این عالیترین تشبیهی است که “هانکه” در نهایت ظرافت به آن پرداخته است) این کودکان زادهٔ همان نظام اجتماعی و ارزشهای اخلاقی منحط و نخ نمایی هستند که در آن رشد کردهاند و حالا برای تلافی آن تنبیهها و آزار و اذیتها در صدد انتقام جویی برآمدهاند و دست به زشتترین اعمال شرارت آمیزی که از دشمنان و کینه توزان بر میآید میزنند. “میشائیل هانکه” از صاحبنامترین کارگردانهای زندهٔ دنیاست و درونمایهٔ بیشتر فیلمها و دغدغهٔ اصلی او نیز مسئله آسیبشناسی وجدان تاریخی اروپا و نقد رادیکال جامعهٔ امروزی غرب و گذشتهٔ استعماری آن میباشد. فیلمهای او که همواره در لیست بهترینهای سینمای جهان قرار گرفتهاند، جوایز متعددی را در عرصهٔ بین المللی به خود اختصاص دادهاند و “روبان سفید” نیز توانست نخل طلایی شصت و دومین فستیوال فیلم کن و همین طور جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم خارجی را در سال ۲۰۰۹ از آن خود کند.