تبر دستِ کیست؟
داستان «آبجی خانم» صادق هدایت، از حقیقت تلخی حکایت میکند که با گذشت حدود ۹۰ سال هنوز در جامعه دیده میشود. این که زنان خود را با معیارهای مردانه میسنجند، عمق نفوذ تفکر مردسالار را در جامعه نشان میدهد. که حتی در کشورهای توسعه یافته نیز دیده میشود که جراحی زیبایی و پروتز سینه بارزترین نمونهی آن است. /
در این داستان، دختری که زشت است و مورد پسند مردها نخواهد بود حتی از سوی مادرش نیز بی لطفی و تبعیض میبیند و بالطبع عقده ای، حسود، بدخلق و ناسازگار میشود. و در نهایت چاره ای جز خودکشی نمیبیند چون فکر میکند حق زندگی شاد و خوش از وی صلب شده.
در این نوشته جایگاه زن از دو زاویه مورد بررسی قرار میگیرد:
– شخصیتهای اصلی داستان: آبجی خانم، ماهرخ، مادر ماهرخ
– نگاه و فرهنگ جامعه نسبت به زن
روایتی مردانه در جای جای داستان به چشم میخورد برای مثال دختر زشت از همان ابتدا از محبت مادر بی نصیب میشود و مادر در گوشش میخواند که چون زشت است بیخ گیسش میماند و وبال گردن خواهد شد. و حتی یک بار هم سخنی از محبت، همدلی، عشق و دلسوزی مادرانه به میان نمیآید.
آبجی خانم در مقابل زشتی و تحقیر دیگران، دینداری را که از سوی جامعه پسندیده و مقبول است، همچون سپر دفاعی در برابر مردان انتخاب میکند و به این بهانه که «شوهرهای امروزه همه عرقخور و هرزه برای لای جرز خوباند! من هیچوقت شوهر نخواهم کرد.» سعی میکند در ظاهر خود را بینیاز و قوی جلوه دهد، حال آن که در نهایت قربانی جامعهی مردسالار میشود.
مادر آبجی خانم زنی دیکتاتور و تندخو به نظر میرسد. نویسنده صراحتاً بیان میکند «مانند اینکه از زنش میترسید.» و «پدر ماهرخ متفکر قدم میزد که خرجش زیاد شده اما مادر او پاهایش را در یک کفش کرده بود که برای سر شب خیمه شب بازی لازم است.». گویی او مردانه تر از مرد عمل میکند و سمبل مردسالاری است. اگر مردسالاری تبر باشد او همچون دستی است که تبر را بر گردن آبجی خانم فرود میآورد. چرا که میتوانست با دلداری و محبت از غمهای دخترش بکاهد و تبعیضی بین ماهرخ و آبجی خانم قائل نشود.
ماهرخ که بخت یارش بوده و زیبا شده، همراه و مقبول جامعه و اطرافیان است. با وجود این نمیتواند از حصارهای تنیدهی جامعه به دور خود فراتر رود. وقتی به فکر کار کردن میافتد کاری جز کلفتی در خانهی دیگران نصیبش نمیشود. و چه بسا در چنین خانههایی ناموس و آبروی کلفتها مورد تجاوز قرار میگیرد. گویا ماهرخ نیز از سوی نوکری مورد تجاوز قرار میگیرد و به ناچار تن به ازدواج با او میدهد بی آنکه بتواند در دفاع از خود و اعتراض به وضع موجود کلمه ای سخن بگوید. حتی اگر چنین جریانی پیش نیامده باشد نیز از زخم زبانها در امان نیست: «حالا نگذار بگویم که ماهرخ دو ماهه آبستن است، من دیدم که شکمش بالا آمده بود اما به روی خودم نیاوردم، من او را خواهر خود نمیدانم».
نگاه جامعه به زن به عنوان جنس ضعیف و درجهی دوم کاملاً مشهود است. در آن سالها رایج بوده زنانی را که پسر دارند، با نام پسرهایشان بخوانند مانند «ننه حسن». همان طور که در حال حاضر نیز زنان با فامیل شوهرشان خوانده میشوند.
«۲۵ تومان شیربها میدهند، ۳۰ تومان مهر میکنند…..» که در آن زمان مبلغ خوبی بوده و مادر ماهرخ راضی به نظر میرسد و طوری جریان را برای پدر او شرح میدهد که گویی کار تمام شده و جواب مثبت داده. هنوز هم در برخی مناطق بین خانوادهها مرسوم است که هنگام خواستگاری و ازدواج، شوهر علاوه بر مهریه ای که برای زن معین شده، موظف به پرداخت مالی برای والدین زن میشود که آن را شیربها میگویند. و مانند این است که زن را از خانوادهاش خریداری میکند. که نشان دهندهی جایگاه پایین زن در این فرهنگها است. که زن را هم سطح کالایی قابل معامله و ابزاری برای مرد میبینند.
آوازی که ننه حسن در شب عروسی میخواند نیز خالی از زخم زبان به خانوادهی عروس نیست: «آمدیم باز آمدیم از خونه داماد آمدیم – همه ماه و همه شاه و همه چشمها بادومی.»…. «آمدیم باز آمدیم از خونه عروس آمدیم – همه کور و همه شل و همه چشمها نم نمی.» امروزه نیز در برخی روستاها چنین آوازهایی رایج است.
همچنین در جایی از متن، هدایت زنها را «زنکه شلختهها» نوشته که به نظر میرسد آگاهانه و نظر شخصی وی بوده است. و در نهایت با جملهی «موهای بافتهی سیاه او مانند مار به دور گردنش پیچیده شده بود» بیان میکند که علت قربانی شدن آبجی خانم، زن بودنش است.
صادق هدایت با نوشتن این داستان صدای اعتراضاش را به روابط ناعادلانهی حاکم بر جامعهی زنان بلند میکند. داستان او فریادی است علیه روابط و مناسبات بیرحمانهای که زن را مقابل زن و مادر را مقابل دختر قرار میدهد.