متولد سال ۶۳ تهران و ساکن بندرانزلی. دارای مدرک تحصیلی دکترای روانشناسی تربیتی. مدیر مرکز مشاوره و مدرس دانشگاه و پژوهشگر.
از کودکی به کتاب خوندن و نوشتن داستان های کوتاه علاقمند بودم. داستان های کوتاهی هم نوشتم اما به طور جدی از سال ۸۹ در سایت داستان، رمان نوشتن رو شروع کردم. سال ۹۴ با انجمن ادبی چوک آشنا شدم و دوره های نویسندگی رو زیر نظر استاد مهدی رضایی گذروندم و سال ۹۵ اولین رمانم چاپ شد.
رمان های چاپ شده ی من تا امروز:
به خاطر لیلا نشر برکه خورشید.
آب نبات چوبی نشر علی،
آسمانی ها نشر یوپا،
من به گربه ها هم فکر می کنم نشر برکه خورشید،
بختک نشر یوپا
بلوغ نشر یوپا،
رفتن نشر کافه رمان پارسی،
پروانه می شود نشر یوپا.
مجموعه داستان های کوتاه پنج به علاوه ی یک و قصه های من و بابام نشر کافه رمان پارسی.

ارتباط با خانم پورنسایی فقط از طریق این ایمیل. mahsa.samin@yahoo.com

اشتراک در
اطلاع از
guest
59 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هلما

رمان ابنبات چوبی خیلی منو درگیر کرده از اون خانم خبر دارین مشکلشون حل شده

ماهی آبی

سلام.منم رمان آب نبات چوبی رو خوندم.خیلی دلم می خواد بتونم به مونا کمک کنم.

زهرا

دقیقا من رو هم، امیدوارم الان زندگی شون خوب شده باشه

محدثه

تورو خدا جواب بدید از مونا خبری دارید ؟

Mahtabi22

خیر متاسفانه

غزل

اینکه رمان بنویسی بعد از دخترانی که پسر مردم رو سر کار می ذارن دفاع میکنی این درست نیست. هدف رمان اینکه اخلاق و انسانیت و فرهنگ های خوب بین افراد تبادل بشه نه فرهنگ بد و هرزگی و جندگی

غزل پورنسایی

چطور شما فهمیدین من داخل رمان در حال دفاع از چنین افرادی ام؟ طرز صحبت شما نشون دهنده شخصیت شماست

باران

الان رمان کبکها رو تموم کرد خیلی دوست دارم رمانای این خانوم رو چون براساس حقیقتان

فاطمه سادات موسوی

سلام.خداقوت غزل سادات جان.من عاشق رمان هاتون شدم اما دیگه توکانال عاشقان رمان نذاشتین.چطور میتونم به رمان های جدید دسترسی پیدا کنم؟؟؟؟از طرفی میخوام کتابش را پیدا کنم بخرم از طرفی دخترم کلاس چهارم مدام تو کتابخونه من سرک میکشه.میخوام کتاب های جدیدتون یا فایل APK را بخرم.راهنمایی میکنین لطفا

شهرزاد

به اینا هم میگن رمان
چی هستن اینا اخه
اولا که با معیارهای ادبی خیلی فاصله دارند دوما اینکه اینقدر چیپن که سطح سلیقه ادبی خواننده ها رو واقعا میارن پایین

غزل پورنسایی

شما با معیار ادبی بنویسید و انتشار بدین تا ما بخونیم و یاد بگیریم

فاطی

چرت و پرت میگن فوق العاده این ابنیات چوبی ک عالی بود بقیه هم همینطور فقط نمیدونم چرا هموزم تو فکر مونا هستم 🙁

Khatereh

قلم بسیار زیبایی دارن غزل جان، واقعا عاشق همه رمانهاشونم، تک تکشون رو خوندم و واقعا لذت بردم. اینکه تماما بر اساس واقعیته و مثل نوشته های بعضی رمان نویسان امروزی همه چیز خیلی شیک و رویایی و لاکچری نیس، دختر پسرانی به زیبایی فرشتگان و هیکل های بی عیب و نقص، بسیار پولدار و تحصیلکرده که هیچ دردی بجز عشق ندارند!! دائما در حال سفر ب ویلای شخصی شمال و یا با لباسها و جواهرات آنچنانی درپارتی هستن. چنددرصد ما مردم چنین زندگیهایی داریم مگه؟رمانهای ایشون بسیار عالی و آموزنده هس و خودم به شخصه نکات روانشناختی و تربیتی بسیار زیادی از رمانهاشون گرفتم. براشون آرزوی موفقیت میکنم، پایدار باشید😊

ماهی آبی

خانوم پورنسایی عزیز ممنون از رمانتون راستش خود من در حال نوشتن یک رمان هستم و تو اون به مسائل کودکان خیابانی و زنانی مثل مونا پرداختم.رمانم بر اساس واقعیت نیست اما خیلی دلم می خواد راهی برای حل مشکل اینجور آدما پیدا بشه.

ماهرخ

رمان افتاب پرست چاپ نشد؟لطفا جواب بدید نصفه هاش بود که خانم نسائی کانال تلگرامشون رو بستن

شکیلا

به نظر من رمان های ایشون خیلی عالیه من خیلی زیاد رمان خوندم اما همشون ۵۰ صفحه اول رو بخونین میتونی حدس بزنی اخرش چجوری تموم میشه و این واقعا مسخرس که همشون یه جو شیک و پولدار داره اما رمان های ایشون متفاوت هستند مخصوصا رمان ابنبات چوبی پیشنهاد میکنم حتما بخونین البته اگه دنبال رمان چیپ نیستین.

As

سلام خانم سادات میشه ایمیل تون و لطف کنید؟!

فرزانه م

سلام غزل جان با آرزوی سلامتی برایت؛ درخواستی داشتم : چطور میتونم متن کامل رمان شش سالگی شما رو که قسمتی از اونو در کانال حذف شده خانه رمان قرار دادید رو داشته باشم . لطف کن حتما پاسخم رو بده. سپاس از قلم واقع گوی تو…

سپيده

سلام غزل جان تقریبا همه رمان هاتونو خوندم
شما شخصیت بی نظیری تو داستان خلق میکنید
واقعیت این جامعه… ادمایی که از نظر روحی و روانی مشکل دارن ولی به نظر سالم میان… آگاهیی ما جوونا… واقعا ممنونم ازت.
لیلا… یکی از بهترین رمانی که خوندم هرلحظه و هرثانیه حسش میکردم وقتی چطور از بچگی تا ٣۶ سالگی زندگیشو مرور کرد و همه عالم مقصر میدونست یا سرنوشت تلخ بتول که واقعا ناراحت کننده بود یا حتی مونا که رسما با یه روانی ازدواج کرده بود… خیلی دوست دارم بیام انزلی و ببینمتون شخصیت جالب و البته زبون شیرین و حاضر جوابی دارید…موقق باشید

مهدی

سلام….
رمان آب‌نبات چوبی داره مشکلات اقشاری از جامعه ی مارو بیان میکنه من خودم از مشکل سادیسمی رنج میبرم و زنمو زیر مشت. ولگدم نابود میکنم ولی نمیتونم و دوست ندارم مشکلمو با کسی مطرح کنم اما خانمم داره کمکم میکنه و رفتارم کمی تغییر کردن بازم ممنون از رمان خوبتون……

نسیم

غزل سادات عزیز رمان هاتون رو چه از لحاظ فنی و چه موضوعی تحسین میکنم واقعا دست مریزاد از روایتهای‌ واقعی رمان نوشتید که به دل بشینه متاسفانه افراد کمی هستند که بتونند از دل یک ماجرا داستان رو در بیارن اکثرا فقط به همون نحو مستند نویسی میکنند

نویسنده کوچک

سلام. من خیلی دنبالتون بودم. خوشحالم که پیداتون کردم. بیشتر رمان‌هاتون رو خوندم. رمان لیلا رو فکر کنم هفت هشت بار خوندم. خیلی قشنگه.
راستی تو رمان یک بازی معمولی، آخرش معلوم نشد غزل و اون پسر کُرد به هم رسیدن یا نه؟ فراموشش کردین؟ خیلی برام مهمه بدونم آخرش چی شد.

راستی، من دارم رمان دومم رو می‌نویسم. خیلی دوست دارم شما هم بخونین و با توجه به رشتتون و تخصصتون کمکم کنین. زن قصه من بعد از خیانت به شوهرش، می‌خواد زندگیش رو جمع کنه و عاشقش بشه. برای تکنیک های برگشتن به زندگیش سوال دارم. قصه‌ام واقعیه.

حانیه

سلام خسته نباشید تازه رمان جاده های پاییزی رو تموم کردم خیلی غمناک بود . خصوصا برای منی که با تموم شدن هر کتاب دچار افسردگی میشم تموم شدن این رمان برام مثل زهر بود ……
هرچند از اول ماجرا هم مشخص بود این رمان عاشقانه تموم نمیشه و پایان معقول هم همینی بود که به رشتۀ تحریر در اومده بود ….
خانم پور نسائی کارگردانی رمانتون عالی است
انشاالله بعد از استراحتی کوتاه ، سراغ رمان بعدیتون خواهم رفت . این رمانم چهارمین رمانی بود که ازتون خوندم و از این بین ، فکر میکنم رمان کبک هارو بیشتر دوست داشتم
به امید پیشرفت روز افزون شما در زمینۀ نویسندگی و شغلی
حانیه ، دانشجوی رشتۀ روانشناسی مقطع کارشناسی

مهرناز

من همیشه رمان میخونم تا از واقعیتای تلخ یذره دور بشم
اما شمارو تحسین میکنم
اینکه خیلیا دوستون دارن هنر شماست
گوفق باشین

Sara

سلام خانم دکتر خیلی خوشحالم که شمارو پیدا کردم میخواستم بدونم از مونا خبری نشد؟؟ من رمان آب‌نبات چوبی رو خوندم واقعا فکرمو درگیر کرده میخوام بدونم الان مونا تو چه شرایطی هست و اینکه میخواستم بدونم شما دیگه باهاش تماس نگرفتید؟؟

الناز

من با خوندن رمانتون عاشقتون شدم واقعا شما با استعدادید

ایلونا

سلام خانم دکتر
من با رمان ابنبات چوبی با شما اشنا شدم سبک داستانهاتونو خیلی دوست دارم،رمان یک بازی معمولی رو هم خوندم خیلی رمان جالب و آموزنده ای بود…یک سوالی که برام پیش اومده اینه که تمام این داستانها واقعی هستند؟یعنی این اتفاقات برای این اشخاص پیش اومده یا اغراق در داستان بکار رفته؟با همه ی اینها قلم خوبی داریدو براتون ارزوی موفقیت روز افزون دارم😍😍😍

Fateme

سلام
خانوم نسایی چرا رمان آفتاب پرستو چاپ نکردید ؟ بابا مردیم از انتظار چند سال گذشت .. 😢😢😢😢
کاش به جای رمان لیلا و گربه ها و .. افتاب پرستو مد نظر قرار بدید 😭😭😭😭😭

حمیده

سلام من دیشب رمان ابنبات چوبی و خوندم افسرده شدم تمام صحنه هاش جلوی چشممه نمیتونم کاری کنم انگار رفتم تو داستان خودم و جای مونا گذاشتم همسن منه دارم دق میکنم کحاست دلم میخواد پیداش کنم دلم میخواد ازش خبری بشه میشه اگه خبری شد به ما هم بگین

مهسا عابدی

سلام.مفتخرم با این بانوی عزیز آشنا شدم.افتخار آشنایی رو با خوندن رمان آبنبات چوبی پیدا کردم.موفق باشید‌

Fateme

سلام.من تازه رمان اب نبات چوبی را مطالعه کردم.شما از وضعیت خانم ابراهیمی خبر دارید؟

سارا

سلام رمان ابنبات چوبی منو به شدت درگیر کرد از مونا خبر دارین

ندا

سلام غزل جون رمان افتاب پرست چاپ شده ادامه رمانارو کدوم سایت بخونیم جواب بده لطفا

عسل

سلام
غزل توی یک بازی معمولی خودتونید؟
فوق العاده بود …

مریم

سال ۹۲ وقتی ۱۳سالم بود برای اولین بار تعریف ابنبات چوبی رو شنیدم و خوندمش . یادمه وقتی تمومش کردم چهار صبح بود . تا ساعت ۷ که رفتم مدرسه واسش ناراحت بودم . ۶ سال گذشته . ۵ ماه دیگه ۲۰ سالم میشه و تاالان ده ها بار ابنبات چوبی رو خوندم . نمیدونم مونای فرضی کجاست . نمیدونم شما ازش کوچکترین خبری دارین یا نه ولی از ته ته ته قلبم همیشه دعا میکنم که بالاخره روزی بیاد که از ته دلش خوشحال باشه و خبرش به شمام برسه . اون روز بالاخره اروم میشم . کاش میشد کوچکترین خبری ازش به گوشم برسه 🙂 خیلی اسطوره است با اون سن کمش

سحر

واقعا دلم میخواد بعد از ۱۰ سال یه خیر از مونا برسه، اون خودش رو فدای خواهر و برداری کرد که الان میلاد باید ۲۷ ساله و مینا ۲۴ ساله باشن و از اب و گل در اومدن من فقط دوست دارم رامین در طول این سال ها درمان شده باشه. و مونا کمبود محبت های ندیده از مادرش رو جبران کنه. خانم پور نسایی عزیز ازتون خواهش میکنم اگر خبری از مونا بعد از این همه سال به دستتون رسید به ماهم اطلاع بدین فقط بگین الان مشغول به چه کاریه و حال جسمی و روحیش چطوره 😪😔😔

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط سحر
مهسا

سلام. وضعیت مونا همه رو نگران کرده.اگه خبری شد اطلاع بدین. راستی مونا می تونه بابت صدماتی که رامین بهش زده ازش شکایت کنه و دیه بگیره؟

نگین

اگه میخواست شکایت کنه همون اوایل که رامین بهش علاقه مند ووابسته شد شکایت میکرد , خدا صبرش بده. خدایا کمکش کن,

حمیدع

نمیدونم چمه دوبار پیام دادم دلم میخواد اونقدر بگم و بگم تا سبک بشم رمان ابنبات چوبی حالمو خراب کرده اونقدر حالب بود و واقعی انگار من همه رو زندگی کردم انگار من بودم اونجا تمام لحظه هاشو تصور کردم اشک ریختم تا حدی که همسرم واقعا فکر کرد اتفاق بدی افتاده و من نمیگم خیلی عالی بود خیلی خیلی مونای عزیز کجایی کاش خبری بود ازش

حسین

سلام
من م کتاب ای شما و اب نبات چوبی و خوندم‌….‌
نوشته تون طوری ه که تاثیری که میخواد رو میزاره دیشب بنفشه رو میخوندم تا صفحه ۴۰۰ اومدم منتظر بودم کی سیاوش میاد پیش شما….
چطور مشکل به این بزرگی باید حل بشه تو …
اونم تو صفحه باقی مونده یا این همه راه رفته سیاوش اما فک میکنم عالی بود….
در مورد اب نبات چوبی خیلیا چرا دنبال مونان موضوع چی بود چی شد به اینجا کشید
چرا ما به این فک نمیکنسم برادر کوچیک مونا یا شوهر یا مادرش نباشیم که مونا ها به این روز نیوفتن…

صحرا

کارهای خانوم پورنسائی رو از زمان ۹۸ia دنبال می کنم اکثر زندگی کیس های خودشونه که با قلم روان توصیف می کنند.رمان هاشون جز معدود رمان هاییه که علی رغم داشتن صفحات زیاد اضافه گویی نداره و در اخرهم باعث میشه مخاطب به معلوماتش اضافه بشه
کبکها،دگردیسی و بنفشه از بین کارهاشون پیشنهاد میشن

Mahsa

وای غزل جون من دارم آتیش میگیرم وقتی فکر میکنم الان مونا تو چه حالیه الان داره چیکار میکنه هنوزم از رامین کتک میخوره دارم میسوزم وقتی به لحظه کتک خوردنش و پوست کلفت شدن مینا زیر این کتکا فکر میکنم میدونم میدونم ما حتی نمیتونیم یه ذره از اون دردی که کشیده رو حس کنیم اما من با خوندنشون داغون شدم هر بار که خودم جاش گذاشتم خورد شدم با خودم میگفتم وای بر مونا که اونجا تو اون شرایطه اون داستان نمیخونه اون فیلم نمیبینه داره هر لحظه از این بدبختی و میچشه گاهی دردش بیشتر گاهی طاقت فرسا اینجا کمی وجود نداره حتی بدختیش اونم یا بیشتر بود یا خیلی بیشتر😔😔

p

از مونا خبری دارین؟

شقایق

سلام عزیزم نمیتونم بگم چقدر رمان هاتو دوست دارم! من عاشق چیزهای مربوط ب روان و رفتار هستم! سال هاست کارهاتون رو دنبال میکنم! از وقتی دبیرستانس بودم تا الان ک دانشجو ام! بعد از مدت ها میخوام شروع ب رمان خوندن کنم و اولین کسی ک اسمش رو سرچ کردم اسم شما بود! شیمی جان قربان❤

Masuomeh

واقعا نوشته هاتون حرف نداره رمان بخیه و آی نبات چوبی واقعا زیبا بودن اگه امکان داره اسم رمانهاتون رو تو سایت قرار بدید تا بهره ببریم من دختر پانزده ساله ای هستم که دوست دارم از تجربیات دیگران استفاده کنم متشکر میشم اگه به خواسته من توجه کنید ممنونم 🙏

فاطی

سلام غزل جون 🤩 از ته دلم میگم عاشقتم خیلی خوبی اصن رمامات عالین عالی من خودم ادم بسیار منطقی هستم با خوندن رمانات واقعا دیدم نسبت ب جامعه عوص شد درسته ک با دقت بیشتری با ادما برخورد میکنم ولی بنطرم این لازمه خودم عاشق روانپزشکی اینا هستم ولی دلو جرعتشو ندارم امیدوارت خودت عالی بدرخشی همیشه میشه فقط لیست تمام رماناتو بگی ؟یا بگی از کجا میتونم تهیه کنم؟ و اینکه هنوزم انزلی هستین؟ من ساکن لاهیجان هستم و در مورد موصوعاتی میخاستم بیام مطبتون میشه ادرستون رو بگین؟

سارا

سلام خانم پور نسایی عزیز.. رمان ابنبات چوبی منو دیونه کرد اصن و خیلی حالم بد شد…کاش میشد یه خبری از زندگی مونا بدین😭

سلام خسته نباشید رمانابنبات چوبی خوب بود میشه جلد دومش بنویسید ایا دوبار باهم دارند زندگی می کنند

سلام خسته نباشید رمان ابنبات چوبی خوب بود ،ایا جلد دوم رمان خواهید نوشت . ایا مونا با رامین داره زندگی می کنه

مریم

سلام غزل جون من رمان لیلا خوندم واقعا دلچسپ بی نظیر بود من رمان زیاد میخونم ولی اخیرا بیشتر رمانهای تکرای فقط اسمشون عوض میشه بعد مدتها واقعا لذت بردم به سوال دارم ایارمان لیلا قسمت دوم داره

Seti

سلام خوبین؟ من دیوونه وار عاشق رمانتون شدم… «آبنبات چوبی»
من وقتی این رمان و خوندم ک از زندگیم ناامید شده بودم و فهمیدم ک بدتر از منم وجود داره…
ی خواهشی ازتون دارم من واقن هر شب فکرم درگیر موناست و گریه میکنم… اگه از حالش خبر دارین میشه بگین؟
واقن مونا همچین زندگی داشته؟ هنوزم نجات پیدا نکرده؟ باهاش در ارتباطین؟
لطفن بگین من واقن ذهنم درگیره نمیتونم درس بخونم… نمیتونم ب کارام برسم… نگرانشم شاید عجیبه ولی خیلی نگرانشم
لطفن جوابمو بدین

اهام

سلام ممنونم خانم پور نسایی من رمان آرمانی ها رو خوندم وگریه کردم خیلی قشنگ نوشتید

ناشناس

سلام ببخشید رمان آب نبات چوبیه ایشون رایگان هستش؟ میشه رمان های رایگان ایشون رو بگید؟

انیس

من همه رمانهای خانم پورنسائی رو خوندم ، خیلی خوشم اومد .بیشتر جنبه آگاهی دارن و از اینکه وقتمو برای رمانهای الکی هدر ندادم راضیم، فقط بین همه اونا هنوز تو حال و هوای رمان صورتکها هستم.

Negin

سلام خانم پور نسایئ
رمان ابنبات چوبی بسیار منو تحت تاثیر قرار داد اولین بار که این رمان رو خوندم ۳ سال پیش بود اما توی این ۳ سال من ۵ الی ۶ بار دیگه هم این رمان رو خوندم ..
واقعا از صمیم قلبم برای مونا ناراحتم!!
امیدوارم اینجور اتفاقاتی برای هیچکس پیش نیاد چون واقعا استانه صبر و تحمل بالایی میخواد ..!!

فرشته

من ک واقعا عاشق قلم و رمانهای خانم پورنسائی شدم کسی اطلاع داره ازینک کانالی در تگرام دارن یانه ؟

سحر

سلام به خانم نویسنده، انشالله همیشه موفق باشید فوق العاده از رمان دگردیسی لذت بردم و یک شبه همش رو خواندم، انقدر قلم خوبی دارید که نصف شب نتونستم بخوابم و همه داستان را خوندم، آبنبات چوبی داستانی جدید و عجیب بود من تا مدت ها به این فکر میکردم که همچین آدمهایی واقعا هستن یا نه، اینکه داستانهایی را مینویسید که به زندگی واقعی ما دخترهای جوان کمک میکنه ممنونم
امیدوارم همیشه برایمان کتابهای قشنگ بنویسید ممنون❤️ زنده باشید و پایدار

فقط حیدر امیرالمومنینه

سلام خانم نویسنده چقدر متن رمان روان و پیوسته بدون سردرگمی بود در مورد داستان هم باید بگم منو از درون ترکوند ونیاز مبرم به رفتن پیش یک مشاوره پیدا کردم ایکاش نمیخوندم امان از این دنیا من که خودم ۲۹سالم اما احساس پیری دارم چقدر سخته همیشه آدم خوبه قصه باشی همیشه به فکر همه باشی ولی خودتو ازدرون نابود کنی همیشه شوهر و بچه هاوخانوادت برات ارجحیت داشته باشند همیشه لبخند به لب داشته باشی ولی در تنهایی برای نیازهای سرکوب شده ات گریه کنی دلت برای همه بسوزه حتی وقتی کتک خوردی بازم خوبه شوهرش یک دوست ت دارم میگه برای من که… البته الآنم بگه اون طرف مقابل دیگه نمیتونه بشنو چون ازدرون مرده امان از وفاداری به زندگی که باعث میشه ازدرون آتش بگیری بعد خاکستر بشی و بعد باد هم خاکستر تو با خودش ببره وتو فقط یک مرده متحرک بشی چرامیخوام گریه کنم ولی نمیتونم یاعلی

Leyla

سلام.میشه خواهش کنم بگید از مونا خبری شده یا نه؟بانو غزل خواهش میکنم اگه خبر تازه ای از مونا هست بگید..یا حداقل ب خاطر این همه آدمایی که نگران حالشن ازش خبری بگیرید.کاش بدونه چند نفر نگرانشن…عمیقا دوست دارم بدونم حالش خوبه؟؟بلاخره به آرامش رسیده؟؟یا هنوزم همونقدر درد و رنج داره؟خانواده اش چی شدن؟آیا بلاخره تونست خوشبختی و خوشحالیشون رو همیشگی کنه و نگرانیش برطرف بشه؟کجاست….حالش چطوره…بهتر شده یا نه؟تونست به ارزوش که بچه دار شدن بود برسه؟چی به سر رامین اومد؟مونا الان حالش چطوره…خواهش میکنم اگه میشه خبری ازش بگیرید و به ما هم بگید…لطفا..

فاطمه

من رمان آبنبات چوبی رو در سن ۱۶سالگی خوندم.داستان بدی داشت اما فضاسازی و انشابافیش بسیار بسیار عالی بود.دلم برای میلاد خیلی میسوزه،چون رامین با مونا هم حتی خوب میشه ولی با میلاد بیچاره بدرفتار می مونه.تقصیر میلاد نیست که مادر رامین باهاش مثل آشغال برخورد میکرد.مینا هم با وجود یازده سال سن حرکات و رفتاراش خیلی بچگانه تر از سنش بود.اصلا براش سوال نمیشد که مشکل رامین با مامانم و داداشم چیه.چرا برا من و خواهرم پیتزا کامل خریده واسه اون دوتا فقط یکی.چرا خواهرم حال جسمیش نامساعده،چرا …