نوشته: میلان کوندرا، ترجمه: پرویز همایونپور، نشر: قطره
میلان کوندرا: «رمانیکه جزء ناشناختهای از هستی را کشف نکند، غیراخلاقی است. شناخت، یگانه اخلاق رمان است.»
میلان کوندرا، زاده ۱۹۲۹ چکسلواکی است. از مهمترین آثار وی میتوان به «بار هستی»، «مهمانی خداحافظی»، «جاودانگی» و «شوخی» اشاره داشت.
پرویز همایونپور، زاده شهریور ۱۳۱۸ – درگذشته شهریور ۱۳۹۱، پژوهشگر و مترجم ایرانی آثار میلان کوندِرا، نویسنده مشهور چکی-فرانسوی است.
کتاب هویت داستان سوءتفاهم موجود بین زن و مردی است. یک روز شانتال شخصیت زن داستان به شوهرش (ژان مارک) میگوید: «مردها دیگر برای دیدن من سر بر نمیگردانند.» و شوهر دچار سوتفاهم میشود. «هر زنی میزان سالخوردگیاش را بر پایه توجه یا عدم توجهی میسنجد که مردان نسبت به پیکر او نشان میدهند.» پس از آن، شانتال نامههایی دریافت میکند، از ناشناسی که به او ابراز علاقه میکند. اولین واکنشاش رنجش است، شک میکند آشنائی او را زیر نظر گرفته اما وقتی نامهها را جدیتر گرفته و نوشتهها را عاشقانه میبیند، رفتارش تغییر میکند. با دقت در واژهها، ردپای شوهرش را در آنها میبیند. همسر را ترک کرده و به لندن میرود. مرد نیز بهدنبال او روانه میشود… «هرقدر هم که به او میگفت دوستش دارد و او زنی زیباست بی فایده بود؛ نگاه عاشقانهاش نمیتوانست اورا تسلی دهد. زیرا نگاه عشق تنهایی است.»
ژان مارک و شانتال همان درد نبود شناخت درست از یکدیگر و درست نشناساندن خود به دیگری را میکشند و کوندرا جستجوگرانه به سراغ روح انسانها میرود. «هیچ عشقی با سکوت زنده نمیماند.»
کوندرا در پی کشف ناشناختههاست. او در این کشف و شهود خواننده را نیز با خود همراه میکند. «انسان، برای آنکه حافظهاش خوب کار کند، به دوستی نیاز دارد. گذشته را به یاد آوردن، آن را همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیت من آدمی نامیده میشود… دوستی برای من نشانه آن بود که چیزی نیرومندتر از ایدئولوژی، نیرومندتر از کیش و آیین، و نیرومندتر از ملت، وجود دارد… دوستی تهی شده از محتوای سابقش، امروز مبدل به قرارداد احترام متقابل، و بهطور خلاصه، مبدل به قرارداد رعایت ادب، شده است.»
شناخت روح انسانها به زعم کوندرا کار دشواری نیست، هرچند به نظر پیچیده و ناممکن مینماید. اما رفع بسیاری از سوءتفاهمات با صبوری و انتظار کشیدن میسر است. «خودکشی، خیانت، امتناع از انتظار، و فقدان شکیبایی خواهد بود.»
کوندرا نویسندهای مدرن است که با دغدغههای انسانهای امروزی آشناست. او معتقد است که هیچ رازی وجود ندارد، تنها کافیاست بگوییم و نشان بدهیم. شاید با داشتن چنین رویکردی از رنجهای همنشینی بکاهیم. «چگونه میتوان از غیبت کسیکه حضور دارد رنج برد؟»
کوندرا برایمان میگوید که اگر آدمی جدی گرفته نشود و احساساتش، عواطفش برای کسی اهمیتی نداشته باشد هویت، دیگر معنایی نخواهد داشت. او در بیهویتی دست و پا میزند… عدم شناخت و جدی نگرفتن، نفی شدن، کنار گذاشتن عواطف انسانی که همه روی هم به بیهویتی میرسند. «رویاها اعتبار زمان حال را، با انکار موقعیت ممتازش، از میان میبرند.»… «هیچکس نمیتواند بر ضد احساسات کاری کند. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیبجویی میگریزند.» ■